نوشت

نوشت:
" چه رنگی دوست داری راستی؟! "
خواستم بنویسم آبی ولی یاد پیراهنای خاکستری و طوسیش افتادم که خیلی بهش میان، فکرم رفت پیش قهوه ای خوش رنگِ چشماش، شبِ موهاش، دل آبیِ دریاش، سبزی لبخندش، عسل شیرین لباش، طعم پرتقالی صداش،
یک رنگیش،
حجب و حیاش...
با تردید نوشتم:
" نمی دونم! "
شکلک تعجب فرستاد
" مگه میشه؟! "
نوشتم ولی نفرستادم
" اگه دلبر تو باشی،
آره دورت بگردم...
اینم میشه! "
دیدگاه ها (۱)

کاش میشد خاطرات خوب را در گلدان کاشت!و روی میزی جلوی چشمان گ...

تو این جهان نفرین شده و جهنمی،اگه عاشقید و عاشقتونه،سختیا رو...

آدمها می آیندگاهی زندگی ات می شوندگاهی تنها خاطره ای در ذهنت...

(سه) ساعت در ماه مبارک رمضان وجود دارد که خیلی گرانبهاست، پس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط