فرزندی از پدر قیمت زندگی را پرسید.
فرزندی از پدر قیمت زندگی را پرسید.
پدرسنگى زیبا به او داد و گفت:
بردار و ببر بازار، ببین مردم چقدر می خرند؛
اگر قیمت را پرسیدند، هیچ نگو، فقط دو انگشتت را ببر بالا.
سنگ را به بازار برد، سنگ را دیدند و قیمت پرسیدند.
کودک دو انگشتش را بالا آورد؛
گفتند دو هزار تومان!
نزد پدرش بازگشت و ماجرا را گفت.
پدر به او گفت این بار به بازار عتیقه فروشان برو.
آنجا وقتی کودک دو انگشتش را بالا برد، عتیقه فروش گفت: دویست هزار تومان!
این بار هم کودک نزد پدر بازگشت و ماجرا را تعریف کرد.
پدر به او گفت: این بار به بازار جواهرفروشان و نزد فلان گوهرشناس برو.
وقتی کودک دو انگشتش را بالا برد آن گوهر شناس گفت دو میلیون تومان!
آن کودک دوباره ماجرا را برای پدر تعریف کرد.
پدر گفت:
فرزندم! حالا فهمیدی که قیمت زندگی چند است؟
مهم است که گوهر وجودت را کجا و به چه کسی بفروشی!
🆔 @chasbonak
پدرسنگى زیبا به او داد و گفت:
بردار و ببر بازار، ببین مردم چقدر می خرند؛
اگر قیمت را پرسیدند، هیچ نگو، فقط دو انگشتت را ببر بالا.
سنگ را به بازار برد، سنگ را دیدند و قیمت پرسیدند.
کودک دو انگشتش را بالا آورد؛
گفتند دو هزار تومان!
نزد پدرش بازگشت و ماجرا را گفت.
پدر به او گفت این بار به بازار عتیقه فروشان برو.
آنجا وقتی کودک دو انگشتش را بالا برد، عتیقه فروش گفت: دویست هزار تومان!
این بار هم کودک نزد پدر بازگشت و ماجرا را تعریف کرد.
پدر به او گفت: این بار به بازار جواهرفروشان و نزد فلان گوهرشناس برو.
وقتی کودک دو انگشتش را بالا برد آن گوهر شناس گفت دو میلیون تومان!
آن کودک دوباره ماجرا را برای پدر تعریف کرد.
پدر گفت:
فرزندم! حالا فهمیدی که قیمت زندگی چند است؟
مهم است که گوهر وجودت را کجا و به چه کسی بفروشی!
🆔 @chasbonak
۴۵۷
۰۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.