پارت دهم
{ پارت دهم }
🐯 : عااا !
🐣: سه ساعت دارم صدات میکنم ! کجایی؟
🐯 : تو ... خب چیکار داری ؟
🐣 : زهر مار ... کوک میگه بیا غذا !
🐯 : عاا گفتی کوک یادم افتاد !
🐣 : چیو ؟!
🐯 : میگم میتونی یکاری کنی کوک باهام آشتی کنه ؟!
🐣 : چرا مگه ؟! چیشدع ؟! اون که باهات آشتیه 😐
🐯 : بابا قضیه همون شب... که صبحش کوک با زور راه میرف ...
🐣 : کدوم ؟!
🐯 : بابا همونی که یونگی میخواست واسه فستیوال همراه ببره ؟!
🐣 : آها ! ( اینجا رو بلند میگه که یونگی بشنوه : همون شبی که منم...
( یونگی بدو بدو میاد تو اتاق ) :
{ با حالتی تهدید آمیز رو به جیمین گفت :
🐱 : چیزی میخواستی بگی ؟!
( به معنای اینکه خفه شو اگه حرف بزنی پارت میکنم ! )
🐣 : باش ..😅
🐯 : من چیکار کنم ؟!
🐣 : چیو چیکار کنی ؟!
🐯 : پس من سه ساعته واسه کی دارم ضر میزنم ؟!
( جیمین با یونگی میرن سر میز... )
قیافه ته : 😐
واکنش ته : واقعا که ! عشقشو دید رفیقشو یادش رف ..😐رفیق فروش بدبخت ، یونگی پرست...😒
( ته ام میره سر میز و یه چشم غرع به جیمین میره ... )
{ اتمام پارت دهم }
🐯 : عااا !
🐣: سه ساعت دارم صدات میکنم ! کجایی؟
🐯 : تو ... خب چیکار داری ؟
🐣 : زهر مار ... کوک میگه بیا غذا !
🐯 : عاا گفتی کوک یادم افتاد !
🐣 : چیو ؟!
🐯 : میگم میتونی یکاری کنی کوک باهام آشتی کنه ؟!
🐣 : چرا مگه ؟! چیشدع ؟! اون که باهات آشتیه 😐
🐯 : بابا قضیه همون شب... که صبحش کوک با زور راه میرف ...
🐣 : کدوم ؟!
🐯 : بابا همونی که یونگی میخواست واسه فستیوال همراه ببره ؟!
🐣 : آها ! ( اینجا رو بلند میگه که یونگی بشنوه : همون شبی که منم...
( یونگی بدو بدو میاد تو اتاق ) :
{ با حالتی تهدید آمیز رو به جیمین گفت :
🐱 : چیزی میخواستی بگی ؟!
( به معنای اینکه خفه شو اگه حرف بزنی پارت میکنم ! )
🐣 : باش ..😅
🐯 : من چیکار کنم ؟!
🐣 : چیو چیکار کنی ؟!
🐯 : پس من سه ساعته واسه کی دارم ضر میزنم ؟!
( جیمین با یونگی میرن سر میز... )
قیافه ته : 😐
واکنش ته : واقعا که ! عشقشو دید رفیقشو یادش رف ..😐رفیق فروش بدبخت ، یونگی پرست...😒
( ته ام میره سر میز و یه چشم غرع به جیمین میره ... )
{ اتمام پارت دهم }
- ۳.۲k
- ۲۱ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط