قرارمان ی غروب پاییز

قرارمان یڪ غروب پاییزے
مهـــــــــر
آبــــان
آذر
فرقی نمی‌ڪند
فقط پاییز باشد ؛
تن درختان شهر عریان
سنڪَ فرشهاے خیابان‌ها خیس ِخجالت
تمام‌ نیمڪت‌ها خستہ و تنها
من و تـــــــــو
دست در دست
شانہ بہ شانہ
و عشــــــــق
چتر در بالاے سرمان
و ڪلاغها در حال آواز خوانی
موش‌ها همه رقاص
عابران تماشاچیان این نمایش نامہ
و خدا در همین این‌ نزدیڪی‌ها
شاهد دلبرانہ‌ے من و توست
شاهد یڪ‌ ملاعاقت عاشقانہ ..!!
دیدگاه ها (۲)

یه ﻭﻗﺘﺎ ﻻﺯﻡ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺨﻮﺭﯼ ....ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﮐﯿﺎ ﭘﺸﺘﺘﻦ ...ﮐﯿﺎ ﺑﺎﻋﺚ ﺭﺷ...

به نظرم مهم نیست چقدر دوستش داشته باشیو چه کارایی بکنی برای ...

یکی هم بود...که پاییز دست‌هایش...بهار فراموش شده‌ی درخت بود....

ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻣﺠﺎﺯﯾﺴﺖ؟!"ما ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺣـــــــﺲ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط