فیک ستاره منپارت
فیک ستاره من(پارت۵٠)
پرش به شب
ویو ا. ت
داشتیم میخندیدیم حرف میزدیم که صدای زنگ خونه امد
یونا: من میرم باز کنم
یونا رفت باز کرد دید تهیونگ جیمین کوک وایسادن جلو در
ویو جیمین
امشب تصمیم گرفتم این مینسو اشغال رو بکشم خب کار سختی که نیست فقط ا. ت نباید بفهمه بعد کارمون بدن بیجون. مینسو تیکه تیکه کردم و دادم به سگای عزیزم دیگه عمرا عشقمو ناراحت کنه
تهیونگ: بیب این چه لباسیه
یونا: لباس خواب
تهیونگ: کی بهت اجازه داده امشب بمونی
یونا: من فقط برای راحتی خودم این کارو کردم
تهیونگ: برو لباساتو عوض کن وسایلتو جمع کن بریم
یونا: چشم
جیمین: به ا. ت هم بگو
یونا: باش
رفت داخل
کوک؛ داداش تهیونگ چقدر تغییر کرده
جیمین: مثلا میخواد ددی باشه فاز میگیره
تهیونگ:کوک توهم دوست دختر بگیری همین میشی
ا. ت و یونا امدن بیرون
جیمین: اوه ب....
ا. ت: با من حرف نزن
جیمین: چراااا اون وقت
ا. ت: نزاشتی شب بمونم
جیمین: بیبی موندی دیگه شب باید بیای بغل ددی
تهیونگ کوک: اوووو
جیمین: چتونه
تهیونگ: پیش هم زندگی میکنید
ا. ت: اره مشکلیه
تهیونگ: نه چه مشکلی
ا. ت: پس زر نزن اعصاب هیچ کدومتونو ندارم
جیمین: ا. ت درست حرف بزن
ا. ت: نزنم؟
جیمین یه سیلی محکم زد به ا. ت
ا. ت دستشو رو صورتش گذاشت
جیمین: گمشو تو ماشین
ا. ت با گریه رفت تو ماشین
تهیونگ: یه کم سخت نمیگیری
جیمین: نظر نخواستم
تهیونگ: عشقم بیا بریم
یونا: چ. چشم
تهیونگ دست یونا رو گرفت رفتن
کوک: داش منم برم دیگه
جیمین: به سلامت
جیمین سوار ماشین شد
یونا: ا. ت بدبخت
تهیونگ: اعههه یونا چرا اینجوری میگی
یونا: جلو همه بهش سیلی زد خب ابرو ا. ت رفت
تهیونگ: بین خودشونه ما نباید دخالت کنیم
یونا: هعیی دلم برا اجیم میسوزه
تهیونگ: ولش حالا خوش گذشت
یونا: اره... ــو شروع کرد به تعریف درباره امشب و تهیونگ هم با لبخند گوش میداد
....
پرش به شب
ویو ا. ت
داشتیم میخندیدیم حرف میزدیم که صدای زنگ خونه امد
یونا: من میرم باز کنم
یونا رفت باز کرد دید تهیونگ جیمین کوک وایسادن جلو در
ویو جیمین
امشب تصمیم گرفتم این مینسو اشغال رو بکشم خب کار سختی که نیست فقط ا. ت نباید بفهمه بعد کارمون بدن بیجون. مینسو تیکه تیکه کردم و دادم به سگای عزیزم دیگه عمرا عشقمو ناراحت کنه
تهیونگ: بیب این چه لباسیه
یونا: لباس خواب
تهیونگ: کی بهت اجازه داده امشب بمونی
یونا: من فقط برای راحتی خودم این کارو کردم
تهیونگ: برو لباساتو عوض کن وسایلتو جمع کن بریم
یونا: چشم
جیمین: به ا. ت هم بگو
یونا: باش
رفت داخل
کوک؛ داداش تهیونگ چقدر تغییر کرده
جیمین: مثلا میخواد ددی باشه فاز میگیره
تهیونگ:کوک توهم دوست دختر بگیری همین میشی
ا. ت و یونا امدن بیرون
جیمین: اوه ب....
ا. ت: با من حرف نزن
جیمین: چراااا اون وقت
ا. ت: نزاشتی شب بمونم
جیمین: بیبی موندی دیگه شب باید بیای بغل ددی
تهیونگ کوک: اوووو
جیمین: چتونه
تهیونگ: پیش هم زندگی میکنید
ا. ت: اره مشکلیه
تهیونگ: نه چه مشکلی
ا. ت: پس زر نزن اعصاب هیچ کدومتونو ندارم
جیمین: ا. ت درست حرف بزن
ا. ت: نزنم؟
جیمین یه سیلی محکم زد به ا. ت
ا. ت دستشو رو صورتش گذاشت
جیمین: گمشو تو ماشین
ا. ت با گریه رفت تو ماشین
تهیونگ: یه کم سخت نمیگیری
جیمین: نظر نخواستم
تهیونگ: عشقم بیا بریم
یونا: چ. چشم
تهیونگ دست یونا رو گرفت رفتن
کوک: داش منم برم دیگه
جیمین: به سلامت
جیمین سوار ماشین شد
یونا: ا. ت بدبخت
تهیونگ: اعههه یونا چرا اینجوری میگی
یونا: جلو همه بهش سیلی زد خب ابرو ا. ت رفت
تهیونگ: بین خودشونه ما نباید دخالت کنیم
یونا: هعیی دلم برا اجیم میسوزه
تهیونگ: ولش حالا خوش گذشت
یونا: اره... ــو شروع کرد به تعریف درباره امشب و تهیونگ هم با لبخند گوش میداد
....
- ۱۸.۹k
- ۱۲ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط