تکلیف چشمانم

تکلیف چشمانم،
هیچ گاه با تو روشن نبود
تا بودی
نمناک بود
جویبار بود
ابر بود...باران بود
مثل قدیم
زاینده رودی روان بود
حال که نیستی
خشک شد
حیران شد
گود نشست ، ویران شد
برهوتی تشنه،
کویر لوطی عریان شد
تکلیف این چشمانم

هیچگاه با تو روشن نشد
دیدگاه ها (۳)

دل نوشته ی فریدون مشیری "" لذّت دنیا،داشتنِ کسی ستکه دوست د...

ﺳﻨﮓ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ..ﺍﻣﺎ ﮔﻨﺠﺸﮏ ﻫﺎ ﻣﻔﺖﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ... ﻗﻠﺒﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺗﭙ...

درونم غوغاست...شهری به این بزرگی،زیر اسمان بزرگ...پیاده میرو...

ﺑــــــــــــــــــــــــــــــــــﻮﺩ . . .ﺗﻠﺦ ﺗﺮﯾﻦ ﮐﻠﻤﻪ ﺍﯼ ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط