از آنجایی شروع شد که برای اولین بار نگاهم در نگاهت گره خو

از آنجایی شروع شد که برای اولین بار نگاهم در نگاهت گره خورد...
آن نگاه، گرمای مطبوعی داشت...
روح منجمدم آرام آرام شروع کرد به زنده شدن..
عکسی از چشمانت را بر دیوار قلبم آویزان کردم!..تا روحم به زنده ماندن ادامه دهد..
دستانم را گرفتی...چشمانم را بستم..
گفتی تا آخر می مانی...من هم باور کردم..
نگاهی به قلبم انداختم...دیگر زخمی، نمی دیدم...آری قلبم داشت التیام می یافت...
دوباره به چشمان آتشینت خیره شدم..
این بار خودم را می توانستم ببینم
اما تنها نبودم...تو را کنارم می دیدم..
عشق پاک و خالصانه ات رو می توانستم ببینم...زندگی و آینده ام را همه و همه را در چشمانت دیدم...
شبنم اشک بر روی لبخندم نشست..
از آن لحظه به بعد چشمانم جز توکسی را ندید...قلبم جز تو نخواست...
وجودت وجودم را فرا گرفته...لحظه ای از من جدا نیستی..
هر جا را نگاه می کنم تو را می بینم..لحظه ای از من دور نیستی..
با من بمان تا زیبایی های دنیا را نشانت دهم..
با من بمان تا باهم به اوج برسیم!
بگذار عقربه ها جلو بروند تا عشقم را به تو ثابت کنم!
عشقی که به تو دارم صادقانه عاشقانه است
ای جاودانه ی من عاشقت خواهم ماند تا به قیامت...♥
دیدگاه ها (۲)

ﻣﻦ ﻭ ﺩﻝ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺑﻪ ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ِﺗﻮ ﻫﺮ ﺩﻭ ﻟﺒﺮﯾﺰ ﻏﺰﻝ ﻏﺮﻕ ﮔﻞ ﺍﻓﺸﺎ...

بگــــذار بگویمــــ آخــــر فهمــــیدم چــــه ربطــــی به هم...

شــــــــک نکــــن ...! " آینــــده ای " خواهـــم ساخت که ,...

چقــدر اشتبـاه می کننـــد #آنهــایی کهـ می گوینـــد: #مـرد ...

سیصد و شصت و پنج روز با تو---روز اول

مامان جونم...دورت بگردم:)نیستی امروز چرا؟چرا این در برای همی...

ازمایشگاه سرد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط