آمدی خسته و بی تاب نگاهم کردی
آمدی خسته و بی تاب نگاهم کردی
تا به خود آمدم انگار تباهم کردی
من که درویش نیم هو بکشم دف بزنم
نفس بسته ی راهی تو به آهم کردی
تبری سرد به پژمردن ما شدت داد
غافل از دل که نبودم تو سیاهم کردی
نفسی لذت آغوش تنت در من بود
ومرا دور تر از خنده گناهم کردی
برسد دست تو روزی خبر مرگ دلم
فرصتی نیست مرا نیز به راهم کردی
تا به خود آمدم انگار تباهم کردی
من که درویش نیم هو بکشم دف بزنم
نفس بسته ی راهی تو به آهم کردی
تبری سرد به پژمردن ما شدت داد
غافل از دل که نبودم تو سیاهم کردی
نفسی لذت آغوش تنت در من بود
ومرا دور تر از خنده گناهم کردی
برسد دست تو روزی خبر مرگ دلم
فرصتی نیست مرا نیز به راهم کردی
۱.۵k
۲۹ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.