نوشته های محمد جواد
نوشته های محمد جواد
بسم الله
گفت:
تو باشگاه بودیم و داشتیم کار میکردیم.
#محمود هم با یکی از بچه ها گوشه کلاس میت میزدن.
گفت:
محمود اومد اوشیروماواشی بزنه که انگشت کوچیک پاش لای تاتمی اسفنجی گوشه کلاس گیر میکنه و...
.
گفت:
بردنش بیمارستان بقیةالله. خیلی نگرانش بودم.چند بار رفتیم پیش فرمانده گروهانمون که مرخصی بگیریم و بریم ملاقاتش اما چون فرمانده با ما رفیق بود مرخصی نمیداد. خیلی بیتاب دیدنش بودم.
گفت:
میدونستم با یکی از قدیمیای جنگ هم اتاق شده. حاج حسین کربلایی. محمود هم که عشق اینجور آدما. موندنش تو بیمارستان طولانی شد و من بیتاب دیدنش.
گفت:
نشد برم ملاقاتش ولی...
.
الغرض
#محمودرضا
چشم به راهتم
چشم
به
راهت.
بیای
آروم میشم
آرومم کن رفیق
روحشون شاد
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
@Agamahmoodreza
بسم الله
گفت:
تو باشگاه بودیم و داشتیم کار میکردیم.
#محمود هم با یکی از بچه ها گوشه کلاس میت میزدن.
گفت:
محمود اومد اوشیروماواشی بزنه که انگشت کوچیک پاش لای تاتمی اسفنجی گوشه کلاس گیر میکنه و...
.
گفت:
بردنش بیمارستان بقیةالله. خیلی نگرانش بودم.چند بار رفتیم پیش فرمانده گروهانمون که مرخصی بگیریم و بریم ملاقاتش اما چون فرمانده با ما رفیق بود مرخصی نمیداد. خیلی بیتاب دیدنش بودم.
گفت:
میدونستم با یکی از قدیمیای جنگ هم اتاق شده. حاج حسین کربلایی. محمود هم که عشق اینجور آدما. موندنش تو بیمارستان طولانی شد و من بیتاب دیدنش.
گفت:
نشد برم ملاقاتش ولی...
.
الغرض
#محمودرضا
چشم به راهتم
چشم
به
راهت.
بیای
آروم میشم
آرومم کن رفیق
روحشون شاد
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
@Agamahmoodreza
۲۸۵
۰۳ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.