دلم میخواهد مغزم را بردارم و شستشو بدهم... تا حالا مغز دی
دلم میخواهد مغزم را بردارم و شستشو بدهم... تا حالا مغز دیده ای حتما! پر از درز و سوراخ سنبه...
حرفها، اتفاقات، خاطرات، فکرها... و هزارتا چیز به دردنخور توی این درزها گیر کرده...
از کجا میگویم؟
خب یکبار مغزم را درآوردم... حتما میپرسی مگر میشود؟ بله میشود...
آدم که حیاتش به مغز نیست... آدم هیچ چیزش به بدن مادی نیست...زنده بودنش شاید...
یکبار که رفته بودم توی سردخانه بیمارستان جنازه بیماری را دیدم که رز قبل با دستگاه نفس میکشید... من آدمیزادی ندیدم... مارها را دیده ای چطور پوست می اندازند؟ دقیقا شبیه پوست انداخته شده بود...
آن وقت بود که فهمیدم آدم هیچ چیزش به بدن مادی نیست...حالا اصلا چه میگفتم؟! آهان...
مغز... مغزم را که درآوردم دیدم گندش زده اند... اصلا مثل روز اول خلقتم نیست... (حالا بپرسی روز اول را چطور یادم است جواب نمیدهم. همه سوالات را که من نباید جواب بدهم)
خلاصه مطلب یک فوت محکم کردم به مغزم و بعد با آب و صابون افتادم به جانش... آب میشست خاطرات کهنه و گند گرفته را...
حرفهای صد من یک غاز را...و چرک سیاه بود که با آب می آمد...
فکرهای الکی، اتفاقات قدیمی، نگرانی های بیمورد گند میزند به مغز آدم...
بعد آدم یک طوری میشود...
به همه چیز گیر میدهد، غر میزند، قدرت تحلیلش را از دست میدهد، حتی فحش میدهد...
اگر یک روز بیدار شدی و دیدی نگاهت به دنیا نگاه سیاهی است بدان که گند مغزت را گرفته...با آب پاک امید و ایمان مغزت را شستشو بده...
پاک پاک میشود...
خدا را چه دیدی؟ شاید آن روز عاشق هم شدی😅 #تراوشات_یک_ذهن_آشفته #دل_و_عقل
حرفها، اتفاقات، خاطرات، فکرها... و هزارتا چیز به دردنخور توی این درزها گیر کرده...
از کجا میگویم؟
خب یکبار مغزم را درآوردم... حتما میپرسی مگر میشود؟ بله میشود...
آدم که حیاتش به مغز نیست... آدم هیچ چیزش به بدن مادی نیست...زنده بودنش شاید...
یکبار که رفته بودم توی سردخانه بیمارستان جنازه بیماری را دیدم که رز قبل با دستگاه نفس میکشید... من آدمیزادی ندیدم... مارها را دیده ای چطور پوست می اندازند؟ دقیقا شبیه پوست انداخته شده بود...
آن وقت بود که فهمیدم آدم هیچ چیزش به بدن مادی نیست...حالا اصلا چه میگفتم؟! آهان...
مغز... مغزم را که درآوردم دیدم گندش زده اند... اصلا مثل روز اول خلقتم نیست... (حالا بپرسی روز اول را چطور یادم است جواب نمیدهم. همه سوالات را که من نباید جواب بدهم)
خلاصه مطلب یک فوت محکم کردم به مغزم و بعد با آب و صابون افتادم به جانش... آب میشست خاطرات کهنه و گند گرفته را...
حرفهای صد من یک غاز را...و چرک سیاه بود که با آب می آمد...
فکرهای الکی، اتفاقات قدیمی، نگرانی های بیمورد گند میزند به مغز آدم...
بعد آدم یک طوری میشود...
به همه چیز گیر میدهد، غر میزند، قدرت تحلیلش را از دست میدهد، حتی فحش میدهد...
اگر یک روز بیدار شدی و دیدی نگاهت به دنیا نگاه سیاهی است بدان که گند مغزت را گرفته...با آب پاک امید و ایمان مغزت را شستشو بده...
پاک پاک میشود...
خدا را چه دیدی؟ شاید آن روز عاشق هم شدی😅 #تراوشات_یک_ذهن_آشفته #دل_و_عقل
۴.۶k
۰۴ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.