❁﷽❁
❁﷽❁
من یک زن هستم، با آفرینشی از جنس احساس و آرزوهایی ناتمام.
گاهی دلم می خواهد گیسوان بلندم را، رقصان و بی پروا، به دست نسیمی بسپارم که صورتم را از خنکای وجودش غرق بوسه می کند و با شانه ای، میان تارهای مواجش، موسیقی آرام و پراحساسی را بنوازم.
گاهی دلم می خواهد، چون ماهی قرمز کوچکی تن به آغوش دریا بسپارم و ساعتها بر ماسه ی نرم ساحلش با لالایی گرم خورشید، به خوابی عمیق فرو روم.
گاهی دلم می خواهد من باشم و آینه و رنگ و لعابی که مرا زیباتر کند.چشمانم را به سیاهی سرمه و لبهایم را به سرخی انار،صورتم را به سفیدی برف و ابروان را به هلالی ماه.
و این رنگ و لعاب می ارزد به لحظه هایی که من و آینه، غرق در لذت و دلربایی هستیم.
گاهی دلم موسیقی می خواهد، بنوازند، بخوانم،برقصم، فارغ و سرخوش، چون قاصدکی رها و آرام، پرواز کنم.
گاهی دلم تن پوشی از جنس حریر می خواهد، چارقدی برسر که تار و پودش از ریشه ی گلهای بهاری باشد و دامنی که بر سر چمن زار دست نوازش بکشد و چه زیباست که همگان مست شوند از عطر دل انگیزم.
اما اکنون، اینجا، من چون کرمی ابریشم، در پیله ای خفته ام که آرزوهایم را به بند کشیده است تا مبادا غرش نگاه ابرهای سیاه، مرا در سیل بیهودگی غرق کند، من به امید بال هایی برای پرواز اینجا خفته ام که جنسش نه از زمین که از جنس آسمان است.این پیله گی به پروانه شدن می ارزد، چرا که خدای پروانه ها خلف وعده نمی کند
✍ به قلم : سرکار خانم فاطمه شفیعی
#داستانک
#زن_عفاف_حجاب
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_هنری_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
من یک زن هستم، با آفرینشی از جنس احساس و آرزوهایی ناتمام.
گاهی دلم می خواهد گیسوان بلندم را، رقصان و بی پروا، به دست نسیمی بسپارم که صورتم را از خنکای وجودش غرق بوسه می کند و با شانه ای، میان تارهای مواجش، موسیقی آرام و پراحساسی را بنوازم.
گاهی دلم می خواهد، چون ماهی قرمز کوچکی تن به آغوش دریا بسپارم و ساعتها بر ماسه ی نرم ساحلش با لالایی گرم خورشید، به خوابی عمیق فرو روم.
گاهی دلم می خواهد من باشم و آینه و رنگ و لعابی که مرا زیباتر کند.چشمانم را به سیاهی سرمه و لبهایم را به سرخی انار،صورتم را به سفیدی برف و ابروان را به هلالی ماه.
و این رنگ و لعاب می ارزد به لحظه هایی که من و آینه، غرق در لذت و دلربایی هستیم.
گاهی دلم موسیقی می خواهد، بنوازند، بخوانم،برقصم، فارغ و سرخوش، چون قاصدکی رها و آرام، پرواز کنم.
گاهی دلم تن پوشی از جنس حریر می خواهد، چارقدی برسر که تار و پودش از ریشه ی گلهای بهاری باشد و دامنی که بر سر چمن زار دست نوازش بکشد و چه زیباست که همگان مست شوند از عطر دل انگیزم.
اما اکنون، اینجا، من چون کرمی ابریشم، در پیله ای خفته ام که آرزوهایم را به بند کشیده است تا مبادا غرش نگاه ابرهای سیاه، مرا در سیل بیهودگی غرق کند، من به امید بال هایی برای پرواز اینجا خفته ام که جنسش نه از زمین که از جنس آسمان است.این پیله گی به پروانه شدن می ارزد، چرا که خدای پروانه ها خلف وعده نمی کند
✍ به قلم : سرکار خانم فاطمه شفیعی
#داستانک
#زن_عفاف_حجاب
#متن_نوشت
#گروه_تبلیغی_هنری_تارینو
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
https://eitaa.com/tarino
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
۸.۳k
۰۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.