فکر کردی که نمانده دل و دلسوزی نیست

فکر کردی که نمانده دل و دلسوزی نیست؟
یا در این قوم به جز دغدغۀ روزی نیست؟

 به خیالت که زمستان شده و یخبندان؟
در نفس‌های نسیمی دم نوروزی نیست؟

 خواستی پیرهن فتح بپوشی اما
هرگز اندازه‌ات این جامه که می‌دوزی، نیست

 شعله بر دامن دریا زده‌ای بیچاره!
کشتن موج که با شعله‌برافروزی نیست!

 آل مروان! بشنو! مکتب ما کرب‌وبلاست
کشتن قاسم ما قصۀ امروزی نیست

 مانده انگشتر، اگر دست «سلیمانی» نیست
که «سلیمان» فقط آن نعش که می‌سوزی، نیست

 شیر نر رفته و این قهقهۀ کفتاران
بانگ عجز است، بلی! خندۀ پیروزی نیست

 گفتی این جبهه، دگر جبهۀ دیروزی نیست
آری! این جبهه دگر جبهۀ دیروزی نیست!

 می‌گفت که: «کوهیم، شما امّا هیچ
تجهیز شده سپاهتان هم با هیچ»

دیروز رجز خواند و رجز خواند مدام
امروز به جا نماند از او الّا «هیچ»


°^°چقدر در ارزوی داشتن یادگاری ازت سوختم ولی اخرش هم چیزی قسمتم نشد به جز پست های شبانه .قاااسم جان برای بار دیگر وقتش نرسیده...°^°
دیدگاه ها (۳)

ای دوست آن کس که دوستی ندارد؛ای طبیب آن کس که طبیبی ندارد؛ای...

جای حیرت نیست از مردی که بی سر مانده استماتم از آن سر که بعد...

بیا که عبد مطیع خدا شدن خوب استشبی به خاطر او سر به را شدن خ...

گوش عالمی کَر شد از بلندی نامتنقش آب تا کردی نقشه های شیطانی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط