پرواز با خور شید
پرواز با خور شید
بگذار ، که بر شاخهء این صبح دلاویز
بنشینم و از عشق سرودی بسرایم .
آنگاه ، بصد شوقِ ، چو مرغان سبکبال ،
پر گیرم ازین بام و بسوی تو بیایم .
خورشید ، از آن دور ، از آن قلهء پر برف ،
آغوش کند باز ، همه مهر ، همه ناز ،
سیمرغ طلایی پر و بالی است که_چون من _
از لانه برون آمده ، دارد سر پرواز
پرواز بآنجا که نشاط است و امیدست .
پرواز بآنجا که سرود است و سرور است .
آنجا که ، سراپای تو ، در روشنی صبح
رویای شرابی است که در جام بلور است .
آنجا که سحر ، گونهء گلگون تو در خواب
از بوسهء خورشید ، چو برگ گل ناز است ،
آنجا که من از روزن هر اختر شبگرد
چشمم بتماشا و تمنای تو باز است .
من نیز چو خورشید ، دلم زنده بعشق است .
راه دل خود را ، نتوانم که نپویم
هر صبح ، در آیینهء جادویی خورشید
چون می نگرم ، او همه من ، من همه اویم !.
او ، روشنی و گرمی بازار وجود است .
در سینهء من نیز ، دلی گرمتر از اوست .
او ، یک سر آسوده ببالین ننهادست
من نیز بسر میدوم اندر طلب دوست .
ما هر دو ، در این صبح طربناک بهاری
از خلوت و خاموشی شب ، پا بفراریم
ما هر دو ، در آغوش پر از مهر طبیعت
با دیدهء جان محو تماشای بهاریم .
ما ، آتش افتاده به نیزار ملالیم
ما عاشق نوریم و سروریم و صفاییم
بگذار که_ سر مست و غزلخوان _من و خورشید ،
بالی بگشاییم و بسوی تو بیاییم !
از کانال من در تلگرام بازدید بفرمائید*
https://t.me/monlightyy/AAAAADwlabGn5JpFx5ds8A
بگذار ، که بر شاخهء این صبح دلاویز
بنشینم و از عشق سرودی بسرایم .
آنگاه ، بصد شوقِ ، چو مرغان سبکبال ،
پر گیرم ازین بام و بسوی تو بیایم .
خورشید ، از آن دور ، از آن قلهء پر برف ،
آغوش کند باز ، همه مهر ، همه ناز ،
سیمرغ طلایی پر و بالی است که_چون من _
از لانه برون آمده ، دارد سر پرواز
پرواز بآنجا که نشاط است و امیدست .
پرواز بآنجا که سرود است و سرور است .
آنجا که ، سراپای تو ، در روشنی صبح
رویای شرابی است که در جام بلور است .
آنجا که سحر ، گونهء گلگون تو در خواب
از بوسهء خورشید ، چو برگ گل ناز است ،
آنجا که من از روزن هر اختر شبگرد
چشمم بتماشا و تمنای تو باز است .
من نیز چو خورشید ، دلم زنده بعشق است .
راه دل خود را ، نتوانم که نپویم
هر صبح ، در آیینهء جادویی خورشید
چون می نگرم ، او همه من ، من همه اویم !.
او ، روشنی و گرمی بازار وجود است .
در سینهء من نیز ، دلی گرمتر از اوست .
او ، یک سر آسوده ببالین ننهادست
من نیز بسر میدوم اندر طلب دوست .
ما هر دو ، در این صبح طربناک بهاری
از خلوت و خاموشی شب ، پا بفراریم
ما هر دو ، در آغوش پر از مهر طبیعت
با دیدهء جان محو تماشای بهاریم .
ما ، آتش افتاده به نیزار ملالیم
ما عاشق نوریم و سروریم و صفاییم
بگذار که_ سر مست و غزلخوان _من و خورشید ،
بالی بگشاییم و بسوی تو بیاییم !
از کانال من در تلگرام بازدید بفرمائید*
https://t.me/monlightyy/AAAAADwlabGn5JpFx5ds8A
۱.۹k
۰۷ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.