گفتی
گفتی :
سالهای سرسبزی ِ صنوبر را ،
فدای فصل ِ سرد ِ فاصله مان نکن...!
من سکوت کردم...!
گفتی :
یک پلک نزده ،
پرنده ی پندارم ،
از بام ِ خیال تو خواهد پرید...!
من سکوت کردم...!
گفتی :
هیچ ستاره ای ،
دستاویز ِ تو ،
در این سقوط ِ بی سرانجامم نخواهد شد...!
من سکوت کردم...!
گفتی:
دوری ِ دستها و هم کناری ِ دلها،
تنها راه ِ رها شدن است...!
من سکوت کردم...!
گفتی : قول می دهم هر از گاهی ،
چراغ ِ یاد ِ تو را ،
در کوچه ی بی چنار و چلچله،
روشن کنم...!
من سکوت کردم...!
سکوت کردم ،
امادیگر نگو که هق هق ِ ناغافلم را،
از آنسوی صراحت ِ سیم و ستاره نشنیدی...
سالهای سرسبزی ِ صنوبر را ،
فدای فصل ِ سرد ِ فاصله مان نکن...!
من سکوت کردم...!
گفتی :
یک پلک نزده ،
پرنده ی پندارم ،
از بام ِ خیال تو خواهد پرید...!
من سکوت کردم...!
گفتی :
هیچ ستاره ای ،
دستاویز ِ تو ،
در این سقوط ِ بی سرانجامم نخواهد شد...!
من سکوت کردم...!
گفتی:
دوری ِ دستها و هم کناری ِ دلها،
تنها راه ِ رها شدن است...!
من سکوت کردم...!
گفتی : قول می دهم هر از گاهی ،
چراغ ِ یاد ِ تو را ،
در کوچه ی بی چنار و چلچله،
روشن کنم...!
من سکوت کردم...!
سکوت کردم ،
امادیگر نگو که هق هق ِ ناغافلم را،
از آنسوی صراحت ِ سیم و ستاره نشنیدی...
- ۸۵۴
- ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط