کلاه خیلی کوچولو شد... اومدم با یه دست بکشمش که بزرگ شه..
چویا:خب؟
آتسوشی:دستم خورد...کلاه از وسط ج.ر خورد(ー_ー;)
چویا:داری کاری میکنی از فسادم استفاده کنم...😐💢
آتسوشی:بخدا از عمد نبوددددددددد!
دازای:وای مردم🤣🤣🤣اتسوشی چجوری کلاه هم آب رفت هم ج.ر خورد؟🤣
اتسوشی:دازای_سان نمک رو زخمم نپاش(ーー;)
چویا:جنازه ی کلاهمو چیکار کردی؟! (جنازه🤣)
اتسوشی:تو سطل آشغال -_-
چویا:خب دیوونه شاید میشد درستش کرد😐
اتسوشی:دیگه کار از کار گذشته بود چویا_سان...
چویا:حالا من چیکار کنممممممممم؟!
دازای:کلاه جدید بخر.
چویا:به این راحتی کلاه خودمو ول کنم؟😐
دازای:دیگه کلاهت وجود نداره😂
چویا:😐💢
دازای:یا کلاه جدید بخر یا کلاه گذاشتن رو بیخیال شو...
چویا:دومی که نشدنیه...
دازای:آتسوشی برو کمکش کن کلاه بخره😁
آتسوشی:من چرااااااا؟
چویا:چون جنابعالی کلاه منو نابود کردی😐
اتسوشی:از عمد نبود خوو...(-_-;)
چویا:زود باش اکوتاگاوا جلوی در آژانس متظرمه همه با هم میریم.
اتسوشی:دازای-سان میشه بیای باهامون؟😐
دازای:چون حوصلم سر رفته میام😂
در مرکز خرید:
دازای:از این کلاه دلقکا🤣🤣🤣چویا خوبه هاااااااا
چویا:نباید میومدی باهامون😐
اکوتاگاوا:چویا_سان چه کلاهی میخای؟
چویا:یه کلاه مثل کلاه قبلیم ب_
دازای:اخجون بانداژ جدیددددددددد!!!
آتسوشی:دازای_سان کجا میریییییییییی؟!
دازای:بانداژ تخفیف خورده شما بریددددد!!!!
چویا:به سلامت😐
بعد از هزاران گشتن:
اتسوشی:اوه!این کلاه!😃
چویا:عالیهههههه!!
و بدین ترتیب چویا کلاه جدیدی خرید و عکس کلاه قبلیش رو توی اتاقش نگه میداره و هر روز نگاهش میکنه😂
بازم سناریو بنویسم؟
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.