من به قدر کافی خودم رو دوست نداشتم که بهت "نه" بگم، هربار
من بهقدر کافی خودم رو دوست نداشتم که بهت "نه" بگم، هربار که در خونهی من رو زدی دوباره اجازه دادم بیای داخل. اسمم رو بذار عاشق دیوونه ولی حس میکردم چیزی که بین ما بود واقعی بوده و هرگز دوباره همچین حسی رو نسبت به آدم دیگهای پیدا نمیکنم. پس بارها و بارها اجازه دادم که بیای داخل با وجود اینکه در اعماق وجودم میدونستم که تو واسم خوب نیستی. سعی کردم اون چیزی که حس درونیم بهم میگه رو نادیده بگیرم چون دلم نمیخواست قبول کنم که ما برای هم ساخته نشدیم :)
💬
💬
۴.۴k
۰۹ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.