به وقت آرامش
#به_وقت_آرامش
طبق قراری که با محسن گذاشته بودیم، هر روز برای #نماز_صبح به #مسجد جامع نجف آباد می رفتیم. هرکدام زودتر بیدار می شد، زنگ میزد به آن یکی و بیدارش می کرد.
یک روز هرچه تماس گرفته محسن گوشی را جواب نداد. صبح، توی پارکینگ دیدمش و علت را جویا شدم. خیلی ناراحت بود.
سرش را تکان داد و گفت: «دیشب تا ساعت سه بیدار بودم. نماز صبحم هم قضا شد.» دو روز بعد که دیدمش، رنگش زرد و لب هایش خشک شده بود.
پرسیدم: «باز هم روزه گرفتی؟» گفت: «این روزه، #جریمه ی همان نماز صبحی است که قضا شد.»
طبق قراری که با محسن گذاشته بودیم، هر روز برای #نماز_صبح به #مسجد جامع نجف آباد می رفتیم. هرکدام زودتر بیدار می شد، زنگ میزد به آن یکی و بیدارش می کرد.
یک روز هرچه تماس گرفته محسن گوشی را جواب نداد. صبح، توی پارکینگ دیدمش و علت را جویا شدم. خیلی ناراحت بود.
سرش را تکان داد و گفت: «دیشب تا ساعت سه بیدار بودم. نماز صبحم هم قضا شد.» دو روز بعد که دیدمش، رنگش زرد و لب هایش خشک شده بود.
پرسیدم: «باز هم روزه گرفتی؟» گفت: «این روزه، #جریمه ی همان نماز صبحی است که قضا شد.»
۷.۱k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.