فرشاد حجتی شاعر دورودی
آقای "فرشاد حجتی" شاعر لرستانی، زادهی ۳۰ شهریور ماه ۱۳۵۹ خورشیدی، در شهر دورود است.
وی کارشناسی زبان و ادبیات فارسی دارد و از سال ۱۳۷۵ مشغول به نوشتن شعر نموده است.
وی از برگزیدگان دور اول رویداد ادبی «سوی روزن» در سال ۱۳۹۹ بود و در سال (۱۳۹۲-۱۳۹۲) اثر وی با نام "آواز سیرنها" بهعنوان کتاب سال استان لرستان معرفی گردید.
◇ کتابشناسی:
- آواز سیرنها - نشر نگیما
- عروسکهایی به رنگ صورتی - نشر افراز
- ختم گلهای ختمی - نشر داستان
- مرثیهای برای بلوط دیر پای - نشر هرمز
و...
◇ نمونهی شعر:
(۱)
از هرم سوزان تیر
به شهریور زلفهات
عصیان
زخمی به باغ سوخته
عور
ترکههای آلبالوست
سایه سار تابستانم آرزوست..
پینهدوز رگهای تاک است
به وقت نان و شراب
کفشدوزک
شته میبرد به باد
از گردهی طهران
سفرهاش پرچین
باغ و گلستانم آرزوست…
عاشقکشی به فصل تب یونجهست
شبنم که از طراوت
برگهای گردوبن میپرد
میپرد که شته باران کند
شکوفههای گیلاس را...
چشمهات با بهار و بابونه رفت
رفت تا خون گیلاسها
بر مزار گردوبن
تا مردن به وقت شهریور
شراب کهنهام
نعرهی مستانم آرزوست…
بر خال پریشان
ساعد دستانش
مچاله تهمینه
بر بند بند تنش
وطنش
موریانهها عاشق
از سیر تا پیاز
مارها به زیر مسجد فخرالدوله
حرفهای بودار میزنند…
هیس!
رستم دستانم
تخت سلیمانم آرزوست…
سلسله از موی جعد رباب آغاز شد
به تسلسل باطل دور تهران
ماه مانده بود
برای برج عاج نشینها
تنگی نفس از پنجره میآمد
از زخمهی رباب
بر تارهای حنجره
دست به دامن شمسم
پیاده از خراسان تا ری…
آه
من تمام شدهام
هیس!
“من هم رباب عشقم و عشقم ربابیست
و آن لطفهای زخمهی رحمانم آرزوست”
از دیده به غربال نور
هیهات
بر نقطههای کور
“پنهان ز دیدهها و…همه دیدهها از اوست”
انسانم آرزوست…
(۲)
ما آماده نبودیم
برای بهاری که میآمد
و برای گریز از آبگیرهایی مسموم
دمی از اسفند گذشته بود
و از مرگ زاغچهها
به بلاهت بلدرچینی میماندیم در سرما
و از سیمهای برق فراری
گفتوگویی مبسوط در ما گم شده بود
که میتوانست در بهار
ستون فقراتمان باشد
تا درد استخوانهایمان
بر تمام تنمان لنگر نیندازد
که تمام مویرگهای مغزمان
مسموم در بلوغ انار
کابوسهایمان را ورق نزند
ما آماده نبودیم
پنجرهها را بستیم و
به استحضار شمعدانیها رساندیم
کژتابی واقعیت را
در شعور ضمنی آب
وقتی که دیگر آب از سرمان گذشته بود
وقتی که از دانه و دام گریزی نداشتیم
و از مرگ زاغچهها
ما آماده نبودیم برای شکوفههای گیلاس.
(۳)
[تقدیم به دو کولبر جان باختهی کورد فرهاد و آزاد خسروی]
پریشانی نحوی زبان گنجشکهای این زمستاناند
فرهاد و آزاد
پریشانی نحوی زبان آزادیاند
کبکهای کوههای ژالانهی کردستان
که نشخوار میکنند
رویای مردهی بهار پیشین را
پریشانی نحوی زبان خدایاناند
آدم حرفیها
که حرف
حرف
رج میزنند وهم کردستان را به برف
آدم حرفیهایی که نفسشان از جای گرم بلند میشد
پشت میز سیاستها
در کردستان خدا مرده بود
و برف
زمانی برای مستی اسبها
و برف
کفن پوش کردن مغازلهها بود
کفن پوش کردن آزادی
برفی که بیهوده باریده بود
بر رد پای سرخ گرگها
برفی که بیهوده باریده بود…
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (صحرا)
وی کارشناسی زبان و ادبیات فارسی دارد و از سال ۱۳۷۵ مشغول به نوشتن شعر نموده است.
وی از برگزیدگان دور اول رویداد ادبی «سوی روزن» در سال ۱۳۹۹ بود و در سال (۱۳۹۲-۱۳۹۲) اثر وی با نام "آواز سیرنها" بهعنوان کتاب سال استان لرستان معرفی گردید.
◇ کتابشناسی:
- آواز سیرنها - نشر نگیما
- عروسکهایی به رنگ صورتی - نشر افراز
- ختم گلهای ختمی - نشر داستان
- مرثیهای برای بلوط دیر پای - نشر هرمز
و...
◇ نمونهی شعر:
(۱)
از هرم سوزان تیر
به شهریور زلفهات
عصیان
زخمی به باغ سوخته
عور
ترکههای آلبالوست
سایه سار تابستانم آرزوست..
پینهدوز رگهای تاک است
به وقت نان و شراب
کفشدوزک
شته میبرد به باد
از گردهی طهران
سفرهاش پرچین
باغ و گلستانم آرزوست…
عاشقکشی به فصل تب یونجهست
شبنم که از طراوت
برگهای گردوبن میپرد
میپرد که شته باران کند
شکوفههای گیلاس را...
چشمهات با بهار و بابونه رفت
رفت تا خون گیلاسها
بر مزار گردوبن
تا مردن به وقت شهریور
شراب کهنهام
نعرهی مستانم آرزوست…
بر خال پریشان
ساعد دستانش
مچاله تهمینه
بر بند بند تنش
وطنش
موریانهها عاشق
از سیر تا پیاز
مارها به زیر مسجد فخرالدوله
حرفهای بودار میزنند…
هیس!
رستم دستانم
تخت سلیمانم آرزوست…
سلسله از موی جعد رباب آغاز شد
به تسلسل باطل دور تهران
ماه مانده بود
برای برج عاج نشینها
تنگی نفس از پنجره میآمد
از زخمهی رباب
بر تارهای حنجره
دست به دامن شمسم
پیاده از خراسان تا ری…
آه
من تمام شدهام
هیس!
“من هم رباب عشقم و عشقم ربابیست
و آن لطفهای زخمهی رحمانم آرزوست”
از دیده به غربال نور
هیهات
بر نقطههای کور
“پنهان ز دیدهها و…همه دیدهها از اوست”
انسانم آرزوست…
(۲)
ما آماده نبودیم
برای بهاری که میآمد
و برای گریز از آبگیرهایی مسموم
دمی از اسفند گذشته بود
و از مرگ زاغچهها
به بلاهت بلدرچینی میماندیم در سرما
و از سیمهای برق فراری
گفتوگویی مبسوط در ما گم شده بود
که میتوانست در بهار
ستون فقراتمان باشد
تا درد استخوانهایمان
بر تمام تنمان لنگر نیندازد
که تمام مویرگهای مغزمان
مسموم در بلوغ انار
کابوسهایمان را ورق نزند
ما آماده نبودیم
پنجرهها را بستیم و
به استحضار شمعدانیها رساندیم
کژتابی واقعیت را
در شعور ضمنی آب
وقتی که دیگر آب از سرمان گذشته بود
وقتی که از دانه و دام گریزی نداشتیم
و از مرگ زاغچهها
ما آماده نبودیم برای شکوفههای گیلاس.
(۳)
[تقدیم به دو کولبر جان باختهی کورد فرهاد و آزاد خسروی]
پریشانی نحوی زبان گنجشکهای این زمستاناند
فرهاد و آزاد
پریشانی نحوی زبان آزادیاند
کبکهای کوههای ژالانهی کردستان
که نشخوار میکنند
رویای مردهی بهار پیشین را
پریشانی نحوی زبان خدایاناند
آدم حرفیها
که حرف
حرف
رج میزنند وهم کردستان را به برف
آدم حرفیهایی که نفسشان از جای گرم بلند میشد
پشت میز سیاستها
در کردستان خدا مرده بود
و برف
زمانی برای مستی اسبها
و برف
کفن پوش کردن مغازلهها بود
کفن پوش کردن آزادی
برفی که بیهوده باریده بود
بر رد پای سرخ گرگها
برفی که بیهوده باریده بود…
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (صحرا)
۱.۴k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.