به دلم وصله زدم جای نگاهش برود
به دلم وصله زدم جای نگاهش برود
قول دادم به خودم چشم سیاهش برود
یک شب سرد که پاییز از اینجا دارد ...
از تن یخ زده ام سوزش آهش برود
در شش خاطره ام قحطی اکسیژن بود
صبر کردم نفس گاه به کاهش برود
تکیه دادم به لب خط خنده ی زوری شاید
مرد افسرده ی افتاده به راهش برود
پشت خودخواهی دل کشت مرا تا شاید
با گناه دگری بار گناهش برود
خط زدم باعث کنعانی یک وسوسه تا
لبم از حافظه ی خشکی چاهش برود
رسم بی منطق دنیاست که باید یک روز
آن که دادی به دل خسته پناهش برود
قول دادم به خودم چشم سیاهش برود
یک شب سرد که پاییز از اینجا دارد ...
از تن یخ زده ام سوزش آهش برود
در شش خاطره ام قحطی اکسیژن بود
صبر کردم نفس گاه به کاهش برود
تکیه دادم به لب خط خنده ی زوری شاید
مرد افسرده ی افتاده به راهش برود
پشت خودخواهی دل کشت مرا تا شاید
با گناه دگری بار گناهش برود
خط زدم باعث کنعانی یک وسوسه تا
لبم از حافظه ی خشکی چاهش برود
رسم بی منطق دنیاست که باید یک روز
آن که دادی به دل خسته پناهش برود
- ۴۵۷
- ۱۴ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط