آن قدر بی حوصله بودم

آن قدر بی حوصله بودم
که زدم آینه را شکستم!
چقدر اینجا یک نفر هم
زیاد به نظر می آید
و تنهایی، شلوغ است!
دارم پیچ و مهره هایم را
یکی یکی باز می کنم...
دوست دارم خودم را
ببرم پس بدهم!
#رسول_ادهمی
دیدگاه ها (۱۲)

•سکوت کردمبرای گفتن خیلی حرف داشتمولی سکوت کردم...!•‌‌‌

بعضي چيزا رو به شوخي ميگيریتا فقط دردش كمتر باشه!... ‌

دردم به جان رسید و طبیبم پدید نیستدارو فروش خسته دلان را دکا...

چشمم نخورد آباز این عمر پر شکستاین خانه را تمامی پی روی آب ب...

راستی دیشب دوباره مست و تنها بی قرارسر درآوردم از آن کوچه از...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط