گزیده ای از کتاب : کمند محبت ، سخنرانی های مرحوم حجة الاس
گزیده ای از کتاب : کمند محبت ، سخنرانی های مرحوم حجة الاسلام خبازیان در لندن ، تدوین و تحقیق : سید حسن موسوی سبزواری
خطابه اول :
یک کسی ازین جور افراد خدمت پیغمبر خدا آمد .
-آقا یا رسول الله !
-بله؟
-خوشا به حال فلان کس .
-چرا؟
-آقا! یک مسافرت دریایی برای تجارت رفته ، مال التجاره خیلی محدود با خودش برده ولی با سود فراوان برگشته است .
(غبطه های ما هم همین هاست .حضرت برای اینکه مربی هستند ، مذکِر هستند ،«فَذَکِر ، اِنما اَنتَ مذَکِر» ، می خواهند ارشادش کنند)
-فرمودند : می خواهی به تو کسی را نشان بدهم که یک سفر همین امروز رفته که مدت آن خیلی خیلی کوتاه تر،مال التجاره و معونه و هزینه ای که در این مسیر مصرف کرده خیلی خیلی محدود ،ولی سود و منفعتش به قدری فراوان که به حساب نمی آید ، ولا یعلمُهُ اِلا الله ،کسی جز خدا از این همه سود آگاه نیست، و او هم از رفقای شماست .
-یا رسول الله او کیست ؟
-فرمود : دارد می آید .
اصحاب برگشتند ، دیدند جوانی از رفقایشان به طرف مسجد می آید . به طرف او دویدند ؛ البشاره ! البشاره!
-چه شده ؟
-پیغمبر درباره ی تو چنین فرمودند ،تو چه مسافرتی رفته ای ؟
کمی فکر کرد ، گفت : من از خانه بیرون که آمدم ،جایی نرفتم .آن هم امروز!! اصلا من مسافرت نرفته ام .
-گفتند : یعنی چه ؟ پیغمبر اصدق الصادقین است ،پیغمبر که دروغ نمی گوید !! برویم از خود حضرت سوال کنیم .
همه آنها متحیر پیش پیغمبر رفتند .نشستند عرض ادب کردند .
-عرض کرد : آقا!من کجا رفتم؟!
-حضرت فرمودند : بله،امروز سفری عجیب و غریب رفتی .
-آقا ممکن است بیشتر توضیح دهید؟
-فرمودند : امروز تو از منزل که بیرون آمدی اول جایی که رفتی، کجا رفتی؟
یگ قدری فکر کرد و گفت : الله اکبر !آقا این جایی که من رفتم و این کاری که کردم ،انقدر ارزش دارد ؟!
-فرمودند : بله ، برای اینها بگو تا من بعد شرح دهم .اول خودت بگو کجا رفتی؟
-گفت : آقا واقع مطلب این است که من امروز از منزل که می خواستم بیرون بیایم ،اول آفتاب از کسی طلب داشتم،که در بیرون از این شهر زندگی می کند و امروز آمده بود.بنا گذاشته بودیم که اول آفتاب او را ببینم و طلبم را وصول کنم . اتفاقا اول آفتاب مشغول انجام کاری بودم و غفلت کردم . یک ساعتی دوساعتی آفتاب طلوع کرده بود و از روز گذشته بود ،یادم آمد .دیدم وقت گذشته ،آن بنده خدا هم طلبکار که نیست که بایستد . بدهکار است . وقتی من نیامدم،می رود . با خودم گفتم که : دیگر این بنده خدا رفته است ،من اگر به بازار برم –دقت کنید حدیث عجیب غریب و فوق العاده است- اگر من به بازار بروم دیگر به او نمیرسم. چه کنم؟ با خودم گقتم : خب،ما که امروز از کاسبی افتادیم ، پس به خانه امیرالمومنین و رئیس الموحدین و یعسوب الدین و قائد الغرالمحجلین،ابوالحسین و مولی الکَونَین ، امیرنا علی علیه السلام بروم و به خاطر محبتی که به حضرت دارم،یک سلام خدمت آقا عرض کنم ،دلم قوت بگیرد و برگردم.
پیغمبر فرمود : به آن خدایی که مرا به حق فرستاده است سوگند می خورم،همان لحظه که تصمیم زیارت امیرالمومنین را گرفتی ،خدای متعال گناهان تورا بخشید . وقتی قدم برداشتی ،به ازای هر قدمی،خدای متعال حسنه ای در نامه ی اعمالت ثبت فرمود و سیئه ای از تو دور کرد و درجه ای برای تو بالا برد . وقتی رسیدی به خانه امیرالمومنین در زدی،حضرت دم در تشریف آوردند ،در را باز کردند،-این یک کلمه غرض من است-با معرفت به حق حضرت و محبتی که به آن حضرت داشتی ،سلام عرض کردی،فقط گفتی : «السلام علیک یا اباالحسن یا امیرالمومنین و رحمه الله و برکاته » . خدای متعال برای تو آنچنان ثوابی [ثبت کرد] که فرمود : « ثوابُ الله خیرٌ لِمَن آمَنَ وَعَمِلَ صالحاً و لا یُلقیها اِلا الصابِرون» قصص 28
همان سلام را خدای متعال برای تو مقرر کرد ، به اندازه ای که اگر بر اهل آسمان و زمین تقسیم کنند ، کمترین چیزی که نصیب همه می شود ، این است که بهشت بر آنها واجب می گردد.
چه کار کرد ؟!! رفته است و گفته : السلام علیک یا امیرالمومنین . مگر سلام به امیرالمومنین این قدر قیمت دارد؟! آری...
سرش چیست؟
#صاحب_الزمان
#منجی_عالم
#خبازیان
#کمند_محبت
ادامه دارد ....
خطابه اول :
یک کسی ازین جور افراد خدمت پیغمبر خدا آمد .
-آقا یا رسول الله !
-بله؟
-خوشا به حال فلان کس .
-چرا؟
-آقا! یک مسافرت دریایی برای تجارت رفته ، مال التجاره خیلی محدود با خودش برده ولی با سود فراوان برگشته است .
(غبطه های ما هم همین هاست .حضرت برای اینکه مربی هستند ، مذکِر هستند ،«فَذَکِر ، اِنما اَنتَ مذَکِر» ، می خواهند ارشادش کنند)
-فرمودند : می خواهی به تو کسی را نشان بدهم که یک سفر همین امروز رفته که مدت آن خیلی خیلی کوتاه تر،مال التجاره و معونه و هزینه ای که در این مسیر مصرف کرده خیلی خیلی محدود ،ولی سود و منفعتش به قدری فراوان که به حساب نمی آید ، ولا یعلمُهُ اِلا الله ،کسی جز خدا از این همه سود آگاه نیست، و او هم از رفقای شماست .
-یا رسول الله او کیست ؟
-فرمود : دارد می آید .
اصحاب برگشتند ، دیدند جوانی از رفقایشان به طرف مسجد می آید . به طرف او دویدند ؛ البشاره ! البشاره!
-چه شده ؟
-پیغمبر درباره ی تو چنین فرمودند ،تو چه مسافرتی رفته ای ؟
کمی فکر کرد ، گفت : من از خانه بیرون که آمدم ،جایی نرفتم .آن هم امروز!! اصلا من مسافرت نرفته ام .
-گفتند : یعنی چه ؟ پیغمبر اصدق الصادقین است ،پیغمبر که دروغ نمی گوید !! برویم از خود حضرت سوال کنیم .
همه آنها متحیر پیش پیغمبر رفتند .نشستند عرض ادب کردند .
-عرض کرد : آقا!من کجا رفتم؟!
-حضرت فرمودند : بله،امروز سفری عجیب و غریب رفتی .
-آقا ممکن است بیشتر توضیح دهید؟
-فرمودند : امروز تو از منزل که بیرون آمدی اول جایی که رفتی، کجا رفتی؟
یگ قدری فکر کرد و گفت : الله اکبر !آقا این جایی که من رفتم و این کاری که کردم ،انقدر ارزش دارد ؟!
-فرمودند : بله ، برای اینها بگو تا من بعد شرح دهم .اول خودت بگو کجا رفتی؟
-گفت : آقا واقع مطلب این است که من امروز از منزل که می خواستم بیرون بیایم ،اول آفتاب از کسی طلب داشتم،که در بیرون از این شهر زندگی می کند و امروز آمده بود.بنا گذاشته بودیم که اول آفتاب او را ببینم و طلبم را وصول کنم . اتفاقا اول آفتاب مشغول انجام کاری بودم و غفلت کردم . یک ساعتی دوساعتی آفتاب طلوع کرده بود و از روز گذشته بود ،یادم آمد .دیدم وقت گذشته ،آن بنده خدا هم طلبکار که نیست که بایستد . بدهکار است . وقتی من نیامدم،می رود . با خودم گفتم که : دیگر این بنده خدا رفته است ،من اگر به بازار برم –دقت کنید حدیث عجیب غریب و فوق العاده است- اگر من به بازار بروم دیگر به او نمیرسم. چه کنم؟ با خودم گقتم : خب،ما که امروز از کاسبی افتادیم ، پس به خانه امیرالمومنین و رئیس الموحدین و یعسوب الدین و قائد الغرالمحجلین،ابوالحسین و مولی الکَونَین ، امیرنا علی علیه السلام بروم و به خاطر محبتی که به حضرت دارم،یک سلام خدمت آقا عرض کنم ،دلم قوت بگیرد و برگردم.
پیغمبر فرمود : به آن خدایی که مرا به حق فرستاده است سوگند می خورم،همان لحظه که تصمیم زیارت امیرالمومنین را گرفتی ،خدای متعال گناهان تورا بخشید . وقتی قدم برداشتی ،به ازای هر قدمی،خدای متعال حسنه ای در نامه ی اعمالت ثبت فرمود و سیئه ای از تو دور کرد و درجه ای برای تو بالا برد . وقتی رسیدی به خانه امیرالمومنین در زدی،حضرت دم در تشریف آوردند ،در را باز کردند،-این یک کلمه غرض من است-با معرفت به حق حضرت و محبتی که به آن حضرت داشتی ،سلام عرض کردی،فقط گفتی : «السلام علیک یا اباالحسن یا امیرالمومنین و رحمه الله و برکاته » . خدای متعال برای تو آنچنان ثوابی [ثبت کرد] که فرمود : « ثوابُ الله خیرٌ لِمَن آمَنَ وَعَمِلَ صالحاً و لا یُلقیها اِلا الصابِرون» قصص 28
همان سلام را خدای متعال برای تو مقرر کرد ، به اندازه ای که اگر بر اهل آسمان و زمین تقسیم کنند ، کمترین چیزی که نصیب همه می شود ، این است که بهشت بر آنها واجب می گردد.
چه کار کرد ؟!! رفته است و گفته : السلام علیک یا امیرالمومنین . مگر سلام به امیرالمومنین این قدر قیمت دارد؟! آری...
سرش چیست؟
#صاحب_الزمان
#منجی_عالم
#خبازیان
#کمند_محبت
ادامه دارد ....
۲.۷k
۱۷ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.