زبانم را نمیفهمی

زبانم را نمیفهمی
نگاهم را نمیبینی
زاشکم بیخبر ماندی و آهم را نمیبینی
سخنها خفته در چشمم
نگاهم صد زبان دارد
سیه چشما!
مگر طرز نگاهم را نمی بینی؟
سیه مژگان من!
موی سپیدم را نگاهی کن
سپید اندام من!
روز سیاهم را نمی بینی
پریشانم
دل مرگ آشیانم را نمی جویی
پشیمانم
نگاه عذر خواهم را نمی بینی
گناهم چیست جز عشق تو؟
روی از من چه می پوشی؟
مگر ای ماه!
چشم بیگناهم را نمی بینی؟....
دیدگاه ها (۷)

خیلـــے از ماها.......موندیم پاے ڪســـے ڪہ.......ذره اے ارزش...

نشسته ای و نگاه تو خیره بر ماه استهمیشه دلخوری ات با سکوت هم...

گاهـــــی " دلت " ... از سن و ســـــالت مـــــی گیر...

خالی شدم از زندگی، از هرچه پایان داشتحسی شبیه آنچه که یک جسم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط