عشق دردناک پارت4
.........میا
در حالی که با استرس تو اتاقم راه میرفتم پدرم گوشی رو ازم گرفته بود و قرار بود فردا ازدواج کنم اونم با پسر خانواده جئون که یک ذره هم بهش علاقه نداشتم با گوشی ا.ت دزدکی در حال گرفتن شماره تهیونگ بودم که بعد سه بوق برداشت
تهیونگ:بله؟!
میا: تهیونگ منم میا
همین که اینو گفتم باصدای نگران و یکم عصبیش گفت
تهیونگ:عشقم میا دلم برات یه ذره شده بود چرا گوشیت خاموش بود اگه زنگ نمی زدی میومدم دم خونه تون و به....
با استرس حرفش رو قطع کردم
میا: تهیونگ عزیزم میدونم نگرانت کردم ببخشید ولی الان وقت این حرف ها نیست اگه امشب منو از اینجا فراری ندی پدرم میخواد منو شوهر بده
اینبار صدای کاملا عصبیش داد زد
تهیونگ: پدرت غلط ک......
حرفشو نصفه گذاشت و گفت
تهیونگ : نمیخوام بی احترامی کنم میا..... مثل ادم بگو چی شده با اعصاب من بازی نکن ازدواج چه صی*غه ایه
این بار اشکام جاری شد
میا: تهیونگ خواهش میکنم بیا منو از اینجا ببر من نمیخوام با اون ازدواج کنم پدرم مجبورم میکنه که....
تهیونگ وسط حرفم پرید
تهیونگ: باشه باشه خوشگلم اشکای مرواریدی تو نریز میام میام تو زن منی هرکی بخواد مجبورت کنه رو میکشم
خوشحال زود گفتم
میا: باشه منتظرتم زود بیا ساعت 1:10 همه خوابن میام حیاط پشتی اونجا باش
تهیونگ: باشه نگران نباش من اونجام به خودت استرس نده
صدای کلید در اتاق اومد زود گفتم
میا: تهیونگ یکی داره میاد باید قطع کنم دوست دارم
تهیونگ: باشه نفسم منم دوست دارم
زود قطع کردم و گوشی رو پشتم قایم کردم که در باز شد ا.ت سرشو اورد تو با استرس گفت
ا.ت:خواهر پدر برگشت گوشی زو بده تا نفهمیده
گوشی زو سمتش گرفتم خواهر کوچولوم فک کنم دیگه نتونم ببینمش ازم گرفتش خواست بره بیرون که دستش رو گرفتم گفتم
میا :....
در حالی که با استرس تو اتاقم راه میرفتم پدرم گوشی رو ازم گرفته بود و قرار بود فردا ازدواج کنم اونم با پسر خانواده جئون که یک ذره هم بهش علاقه نداشتم با گوشی ا.ت دزدکی در حال گرفتن شماره تهیونگ بودم که بعد سه بوق برداشت
تهیونگ:بله؟!
میا: تهیونگ منم میا
همین که اینو گفتم باصدای نگران و یکم عصبیش گفت
تهیونگ:عشقم میا دلم برات یه ذره شده بود چرا گوشیت خاموش بود اگه زنگ نمی زدی میومدم دم خونه تون و به....
با استرس حرفش رو قطع کردم
میا: تهیونگ عزیزم میدونم نگرانت کردم ببخشید ولی الان وقت این حرف ها نیست اگه امشب منو از اینجا فراری ندی پدرم میخواد منو شوهر بده
اینبار صدای کاملا عصبیش داد زد
تهیونگ: پدرت غلط ک......
حرفشو نصفه گذاشت و گفت
تهیونگ : نمیخوام بی احترامی کنم میا..... مثل ادم بگو چی شده با اعصاب من بازی نکن ازدواج چه صی*غه ایه
این بار اشکام جاری شد
میا: تهیونگ خواهش میکنم بیا منو از اینجا ببر من نمیخوام با اون ازدواج کنم پدرم مجبورم میکنه که....
تهیونگ وسط حرفم پرید
تهیونگ: باشه باشه خوشگلم اشکای مرواریدی تو نریز میام میام تو زن منی هرکی بخواد مجبورت کنه رو میکشم
خوشحال زود گفتم
میا: باشه منتظرتم زود بیا ساعت 1:10 همه خوابن میام حیاط پشتی اونجا باش
تهیونگ: باشه نگران نباش من اونجام به خودت استرس نده
صدای کلید در اتاق اومد زود گفتم
میا: تهیونگ یکی داره میاد باید قطع کنم دوست دارم
تهیونگ: باشه نفسم منم دوست دارم
زود قطع کردم و گوشی رو پشتم قایم کردم که در باز شد ا.ت سرشو اورد تو با استرس گفت
ا.ت:خواهر پدر برگشت گوشی زو بده تا نفهمیده
گوشی زو سمتش گرفتم خواهر کوچولوم فک کنم دیگه نتونم ببینمش ازم گرفتش خواست بره بیرون که دستش رو گرفتم گفتم
میا :....
۲۵.۷k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.