آن شب شب بیست و هفتم رجب بود محمد غرق در اندیشه بود
آن شب ، شب بیست و هفتم رجب بود، محمد غرق در اندیشه بود
که ناگهان صدایی گیرا و گرم در غار پیچید:
بخوان! بخوان به نام پروردگارت که بیافرید، آدمی را از لخته خونی آفرید
بخوان که پروردگار تو ارجمندترین است،
همو که با قلم آموخت و به آدمی آنچه را که نمیدانست بیاموخت
#عید_مبعث_مبارک #مبعث_آغاز_تعالی_انسان #اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
که ناگهان صدایی گیرا و گرم در غار پیچید:
بخوان! بخوان به نام پروردگارت که بیافرید، آدمی را از لخته خونی آفرید
بخوان که پروردگار تو ارجمندترین است،
همو که با قلم آموخت و به آدمی آنچه را که نمیدانست بیاموخت
#عید_مبعث_مبارک #مبعث_آغاز_تعالی_انسان #اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
- ۲.۳k
- ۰۲ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط