پارت سه
+بورام می گم برو اون نسکافه رو بیار یونگی بچشه یکم ببینه
&باشههه
یونهی:بورام نسکافه رو اورد خوردیم بعد از چند men دلدرد شدیدی گرفتم رفتم بزور به یونگی در گوشش گفتم
+یو...یونگی....میشه بریم خونه؟
_اوکی.....مادیگه رفع زحمت میکنیم
&چی؟...بمونین هنوز 8شبه کجا میرین؟
+نه دیگه بریم من می اوام یکم استراحت کنم
&اوکی مواظب خودتون باشین
(و یونهی و یونگی رفتن)
یونهی:حالم بد بود هر وقت فکر می کردم الان بالا میارم تا اینکه به یونگی گفتم....
+یو...یونگی.... حالم خوب نیست....
_چییییی؟ .....چیشده ......(با نگرانی دست رو به سمت شکم دخترک برد و بعد به صورت دکترک نگران نگاهی کرد با اینکه پسرک خودش نگران بود سعی کرد تا به خواهری که یک دنیا دوست دلداری بده... دخترک را براید استایل بغل کرد تا به سمت ماشین روند....)
__هیشششش عیبی نداره هیچی نیست یه دلدرد سادس الان میریم درمونگاه هیشششش گریه نکنداداشی دلش میشکنه هیششش
+هقققققق.....درد میکنه....هققققققق
-هیششش میدونم....اما به این فک کن که دوباره خوب میشی (دخترک رو روی صندلی عقب خابوند و پتوی زاپاسش رو روی دخترک انداخت و شدروع به رانندگی کرد
&باشههه
یونهی:بورام نسکافه رو اورد خوردیم بعد از چند men دلدرد شدیدی گرفتم رفتم بزور به یونگی در گوشش گفتم
+یو...یونگی....میشه بریم خونه؟
_اوکی.....مادیگه رفع زحمت میکنیم
&چی؟...بمونین هنوز 8شبه کجا میرین؟
+نه دیگه بریم من می اوام یکم استراحت کنم
&اوکی مواظب خودتون باشین
(و یونهی و یونگی رفتن)
یونهی:حالم بد بود هر وقت فکر می کردم الان بالا میارم تا اینکه به یونگی گفتم....
+یو...یونگی.... حالم خوب نیست....
_چییییی؟ .....چیشده ......(با نگرانی دست رو به سمت شکم دخترک برد و بعد به صورت دکترک نگران نگاهی کرد با اینکه پسرک خودش نگران بود سعی کرد تا به خواهری که یک دنیا دوست دلداری بده... دخترک را براید استایل بغل کرد تا به سمت ماشین روند....)
__هیشششش عیبی نداره هیچی نیست یه دلدرد سادس الان میریم درمونگاه هیشششش گریه نکنداداشی دلش میشکنه هیششش
+هقققققق.....درد میکنه....هققققققق
-هیششش میدونم....اما به این فک کن که دوباره خوب میشی (دخترک رو روی صندلی عقب خابوند و پتوی زاپاسش رو روی دخترک انداخت و شدروع به رانندگی کرد
۷.۵k
۲۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.