چند پارتی
#چند_پارتی
#من_پیشتم
پارت ۴
* ۵ ماه بعد
ویو ته :
تو این ۵ ماهی که گذشته خیلی با کوک صمیمی شدم و این خیلی خوبه ولی از یه طرفم فکرم درگیره فک میکنم عاشقش شدم چون همش وقتی با هاش کلاس دارم بهش خیلی خیره میمونم و دوست دارم بهش نزدیک شم اره فک کنم واقعا عاشقش شدم .
بالاخره بعد چند وقت کلنجار با خودمو احساسم میخوام بهش حسمو اعتراف کنم بگم که عاشقش شدم و خیلی برام عزیزه و برای به دست آوردنش خودم به آب و آتش میزنم .
بخاطر همین به یه صنحه رومانتیک تو کافه فک میکنم از نظرتون جایه خوبیه برای اعتراف ؟؟
ویو کوک : جالبه بهم یهویی زنگ زد گفت بیکاری بریم کافه ای جایی و بعد برام آدرس اونجا رو فرستاد ، خیلی امروز عجیب شده من چه بدونم .
تو این چند وقت که فهمیدم ازش خوشم میاد هر کاری کردم زیاد طرفش نرم و فراموشش کنم آخه مگه میشد ، اینکار کردم و میکنم چون میدونم اون هیچ وقت منو دوست نداره .
حالا بخاطر دونستن این موضوع خیلی برام رو برو شدن باهاش سخته ، نمی دونم چیکار کنم خدا به خیر کنه امروزو.
----------------------------------------
* تو کافه
ویو ته : رسیدیم کافه باهم سلام و علیک کردیم و بعد کمی گفتوگو باهم سفارشمون آماده شد .
گذاشتم یکم از صحبتمون بگذره و وقتی دیدم کسی چیزی نمیگه شروع کردم به گفتن اون موضوع
-امم. .... راستی کوک میخواستم یه چیزه خیلی مهمو بهت بگم
+باشه بگو میشنوم
همین که آمدم دهن باز کنم حرفمو بگم گوشیه کوک زنگ خورد و سریع رفت بیرون .
خیلی ناراحت بودم از این قضیه این همه برنامه ریخته بودم که دیدم کوک آمد تو کافه با صورتی نگران جلوی میزی که نشسته بودیم وایستاد و گفت :
+ببخشید یه کار خیلی واجب برام پیش آمده مادرم تصادف کرده باید برم
-خدا بد نده ، اشکال نداره بیا برسونمت
..........
@teajoen
#من_پیشتم
پارت ۴
* ۵ ماه بعد
ویو ته :
تو این ۵ ماهی که گذشته خیلی با کوک صمیمی شدم و این خیلی خوبه ولی از یه طرفم فکرم درگیره فک میکنم عاشقش شدم چون همش وقتی با هاش کلاس دارم بهش خیلی خیره میمونم و دوست دارم بهش نزدیک شم اره فک کنم واقعا عاشقش شدم .
بالاخره بعد چند وقت کلنجار با خودمو احساسم میخوام بهش حسمو اعتراف کنم بگم که عاشقش شدم و خیلی برام عزیزه و برای به دست آوردنش خودم به آب و آتش میزنم .
بخاطر همین به یه صنحه رومانتیک تو کافه فک میکنم از نظرتون جایه خوبیه برای اعتراف ؟؟
ویو کوک : جالبه بهم یهویی زنگ زد گفت بیکاری بریم کافه ای جایی و بعد برام آدرس اونجا رو فرستاد ، خیلی امروز عجیب شده من چه بدونم .
تو این چند وقت که فهمیدم ازش خوشم میاد هر کاری کردم زیاد طرفش نرم و فراموشش کنم آخه مگه میشد ، اینکار کردم و میکنم چون میدونم اون هیچ وقت منو دوست نداره .
حالا بخاطر دونستن این موضوع خیلی برام رو برو شدن باهاش سخته ، نمی دونم چیکار کنم خدا به خیر کنه امروزو.
----------------------------------------
* تو کافه
ویو ته : رسیدیم کافه باهم سلام و علیک کردیم و بعد کمی گفتوگو باهم سفارشمون آماده شد .
گذاشتم یکم از صحبتمون بگذره و وقتی دیدم کسی چیزی نمیگه شروع کردم به گفتن اون موضوع
-امم. .... راستی کوک میخواستم یه چیزه خیلی مهمو بهت بگم
+باشه بگو میشنوم
همین که آمدم دهن باز کنم حرفمو بگم گوشیه کوک زنگ خورد و سریع رفت بیرون .
خیلی ناراحت بودم از این قضیه این همه برنامه ریخته بودم که دیدم کوک آمد تو کافه با صورتی نگران جلوی میزی که نشسته بودیم وایستاد و گفت :
+ببخشید یه کار خیلی واجب برام پیش آمده مادرم تصادف کرده باید برم
-خدا بد نده ، اشکال نداره بیا برسونمت
..........
@teajoen
۶.۴k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.