آورده اند که اون روزای اون روزا پشت اون تپه های خیلی دو

آورده اند که : اون روزای اون روزا پشت اون تپه های خیلی دور
تکه سنگی زیر خروار غبار پنهان از چشم زمان
که تو کتابا هم افسانه شده بود، شده بود سنگ صبور
این سنگ مهربون گشته بود پاسبون نونهال بی کسی نکند باد خزان
بوزد بی رحم شود زخم زند سنگ با خود زمزمه داشت خیلی ترس داشت
که فردا مرا چه میخوانندم اهل وفا بودم یانه از جفا دور بودم یانه
فردایی دور که عشق شده افسانه از برای دل بیمار آنها درس شوم محفلی باشد و من بحث شوم
دیدگاه ها (۳)

لحظه جنون من حاصل شلاق بی رحمانه المدام توست چه خوب پاگرفته ...

آقا سید محمد جواد ذاکر دسته گلی بود که اومد و زود رفتسید بود...

اللهم صل على محمد وال محمد وعجل فرجهم

زین جور و ستم وز غصه و غم دردانه کجا ویرانه ویرانه ویرانه؟؟؟...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط