عزیز که پُشتی ها و قالیچه ی ایوونو جمع میکرد، نشستم رو می
عزیز که پُشتی ها و قالیچه ی ایوونو جمع میکرد، نشستم رو میله ها و پرسیدم: چرا جمع میکنی عزیزجون ؟ گفت: مادر پاییز كه میشه، برگا میریزه رو قالیچه، تمیز کردنشون سخته،کلافم میکنه! یه نگا به موهای حنا بستش میندازم و یواش میگم: مامان میگه اونموقع ها تا وسطای پاییز که هوا سرد شه، بساط ایوون پهن بود.
- اونموقع ها این شکلی نبود مادر،
پاییز که میشه تنگ غروبی دلت میخواد از غصه بترکه. پاییزاش یه شکل دیگه بود. شبا میشستیم دور هم انار خورون، گل میگفتیم، گل میشنفتیم. آقا جونت که رفت، دیگه پاییز اون پاییز نشد...
نگاش میکنم، روسریشو میگیره جلو صورتش و ریز میخنده ؛ یادش بخیر یبار زهرا سادات نشست انار دون کنه براش ، گفت بده مادرت. انار، با عطر دستای مادرته که خوردن داره...
میخندم باهاش: پس آقا جونم ازین حرفا بلد بود! لپای بی جونش گل میندازن، اونموقع مث الان نبود مادر... دوس داشتن ورد زبون جوونا باشه... اونموقع ها، دوست داشتنو دون میکردن توو کاسه انار، گلپر میپاشیدن سرش... آقاجونت که میخورد و میخندید، پاییز نبود دیگه ،بهـار میشد ...
🌾🍋
- اونموقع ها این شکلی نبود مادر،
پاییز که میشه تنگ غروبی دلت میخواد از غصه بترکه. پاییزاش یه شکل دیگه بود. شبا میشستیم دور هم انار خورون، گل میگفتیم، گل میشنفتیم. آقا جونت که رفت، دیگه پاییز اون پاییز نشد...
نگاش میکنم، روسریشو میگیره جلو صورتش و ریز میخنده ؛ یادش بخیر یبار زهرا سادات نشست انار دون کنه براش ، گفت بده مادرت. انار، با عطر دستای مادرته که خوردن داره...
میخندم باهاش: پس آقا جونم ازین حرفا بلد بود! لپای بی جونش گل میندازن، اونموقع مث الان نبود مادر... دوس داشتن ورد زبون جوونا باشه... اونموقع ها، دوست داشتنو دون میکردن توو کاسه انار، گلپر میپاشیدن سرش... آقاجونت که میخورد و میخندید، پاییز نبود دیگه ،بهـار میشد ...
🌾🍋
۳.۵k
۳۱ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.