می فشارد دل گنجشک هراسانم را
میفشارد دل گنجشک هراسانم را
تکه ابری که بغل کرده خیابانم را...
شب شد از آمدن او خبری نیست که نیست
باید انگار ببندم در دکّانم را...
راه میافتم و اندوه فرا میگیرد
چهرهی سردتر از فصل زمستانم را
شهر دور سر تنهایی من میچرخد
باد میآید و افکار پریشانم را-
میبرد سمت کسی آنطرف این قصه
میبرد فاش کند نیمهی پنهانم را
من همان معبد متروکه و دل گیرم که
دیدهام حادثه ی مرگ خدایانم را
خستهام خستهتر از قصهی تردیدی که
چند روزیست گرفته یقهی جانم را
نه بعید است که او قسمت مردم باشد
بگذارید بگردم ته فنجانم را.♡
تکه ابری که بغل کرده خیابانم را...
شب شد از آمدن او خبری نیست که نیست
باید انگار ببندم در دکّانم را...
راه میافتم و اندوه فرا میگیرد
چهرهی سردتر از فصل زمستانم را
شهر دور سر تنهایی من میچرخد
باد میآید و افکار پریشانم را-
میبرد سمت کسی آنطرف این قصه
میبرد فاش کند نیمهی پنهانم را
من همان معبد متروکه و دل گیرم که
دیدهام حادثه ی مرگ خدایانم را
خستهام خستهتر از قصهی تردیدی که
چند روزیست گرفته یقهی جانم را
نه بعید است که او قسمت مردم باشد
بگذارید بگردم ته فنجانم را.♡
۱.۱k
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.