p5(اگه اشتباه نکنم🫣)
p5(اگه اشتباه نکنم🫣)
....
+من کرده بودم...، تو به من اعتماد داری؟
_اوهوم...
+حالت بهتره الان؟
_اوهوم، به لطف تو آره
یه لبخند گرم زد
+میتونی بلند شی؟
_آره
پاشد و دستشو دراز کرد سمتم
+پاشو، بهتره بریم دیگه
دستشو گرفتم و پاشدم
_گرسنت نیست؟
+یکم آره
_باشه پس بریم...
+بریم رستوران.....(مثلا هرچی) اونجا سلف سرویسه غذاها آمادن
_اوم باشه
از پلاسکو اومدیم بیرون پسره خیلی راحت داشت راه میرفت
_می. میشه دست همو بگیریم
دستمو گرفت
+نگران نباش(😁)
_عامم، مرسی
رستوران تقریبا یازده متری اونجا بود بخاطر همین زود رسیدیم
وارد شدیم و رفتیم به قسمت سلف سرویس و کمی غذا برای خودمون برداشتیم بعد به سمت میز صندلی ای که در نزدیک ترین مکان به دیوار بودن رفتیم
روی صندلی ها نشستیم
توی فکر فرو رفته بودم(من اصلا آدمی نیستم که به راحتی اعتماد کنم ولی چرا احساس میکنم میتونم به این پسره اعتماد کنم خب وقتی کنارشم احساس میکنم جنا بهم نزدیک نمیشن از طرفی احساس میکنم که شاید اینم جن باشه از طرفی چرا انگار میتونم بهش اعتماد کنم؟ شاید واقعا از طریق اون بازی وارد این دنیا شده این پسره... پسره؟ راستی اسمش چیه؟....)
+هی چیزی شده؟
_ها؟ نه هیچی یه سوال، اسمت چیه؟
کمی مکث کرد و بعدش گفت
+خب.. لوکا
_اوه چه اسم قشنگی:)
+توچی؟
_همتا
یه لبخند زد
(چندروز بعد)
چندروز گذشته بود من هرروز اعتمادم به لوکا بیشتر میشد این چندروز ترسم از جنا خیلی کمتر شده بود کنار لوکا احساس امنیت میکردم البته اون فقط یه بچه ۱۳ساله بود ولی بازم حس امنیتو بهم منتقل میکرد هرشب یه خونه میخوابیدیم باید اعتراف کنم پنت هاوسی که دیشب توش بودیم واقعا قشنگ بود، یه خنده به تفکراتم کردم.
...
چهار روز بود حموم نرفته بودم بخاطرهمین به لوکا گفتم میخوام برم حموم و اونم با یه لبخند گفت باشه حرکت کردم سمت حموم
(۳٠مین بعد)
حمومم تموم شده بود بیرون اومدم و به سمت میز رفتم و سشوارو تو دستم گرفتم که یهو به آینه نگاه کردم و یه مرد رو داخل جایگاه خودم دیدم...
اینم پارت جدید🚬🗿
شرایط پارت بعد:
۱۵لایک
....
+من کرده بودم...، تو به من اعتماد داری؟
_اوهوم...
+حالت بهتره الان؟
_اوهوم، به لطف تو آره
یه لبخند گرم زد
+میتونی بلند شی؟
_آره
پاشد و دستشو دراز کرد سمتم
+پاشو، بهتره بریم دیگه
دستشو گرفتم و پاشدم
_گرسنت نیست؟
+یکم آره
_باشه پس بریم...
+بریم رستوران.....(مثلا هرچی) اونجا سلف سرویسه غذاها آمادن
_اوم باشه
از پلاسکو اومدیم بیرون پسره خیلی راحت داشت راه میرفت
_می. میشه دست همو بگیریم
دستمو گرفت
+نگران نباش(😁)
_عامم، مرسی
رستوران تقریبا یازده متری اونجا بود بخاطر همین زود رسیدیم
وارد شدیم و رفتیم به قسمت سلف سرویس و کمی غذا برای خودمون برداشتیم بعد به سمت میز صندلی ای که در نزدیک ترین مکان به دیوار بودن رفتیم
روی صندلی ها نشستیم
توی فکر فرو رفته بودم(من اصلا آدمی نیستم که به راحتی اعتماد کنم ولی چرا احساس میکنم میتونم به این پسره اعتماد کنم خب وقتی کنارشم احساس میکنم جنا بهم نزدیک نمیشن از طرفی احساس میکنم که شاید اینم جن باشه از طرفی چرا انگار میتونم بهش اعتماد کنم؟ شاید واقعا از طریق اون بازی وارد این دنیا شده این پسره... پسره؟ راستی اسمش چیه؟....)
+هی چیزی شده؟
_ها؟ نه هیچی یه سوال، اسمت چیه؟
کمی مکث کرد و بعدش گفت
+خب.. لوکا
_اوه چه اسم قشنگی:)
+توچی؟
_همتا
یه لبخند زد
(چندروز بعد)
چندروز گذشته بود من هرروز اعتمادم به لوکا بیشتر میشد این چندروز ترسم از جنا خیلی کمتر شده بود کنار لوکا احساس امنیت میکردم البته اون فقط یه بچه ۱۳ساله بود ولی بازم حس امنیتو بهم منتقل میکرد هرشب یه خونه میخوابیدیم باید اعتراف کنم پنت هاوسی که دیشب توش بودیم واقعا قشنگ بود، یه خنده به تفکراتم کردم.
...
چهار روز بود حموم نرفته بودم بخاطرهمین به لوکا گفتم میخوام برم حموم و اونم با یه لبخند گفت باشه حرکت کردم سمت حموم
(۳٠مین بعد)
حمومم تموم شده بود بیرون اومدم و به سمت میز رفتم و سشوارو تو دستم گرفتم که یهو به آینه نگاه کردم و یه مرد رو داخل جایگاه خودم دیدم...
اینم پارت جدید🚬🗿
شرایط پارت بعد:
۱۵لایک
۴.۶k
۲۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.