یوسف گمگشته از کنعان گریزان می شود

یوسف گمگشته از کنعان گریزان می شود
کلبه احزان، زیارتگاه یاران می شود

ای دل غمدیده حالت را به درمان خوش نکن
عاقبت هر آدمی با خاک یکسان می شود

گر بهار زندگی را جاودانی دیده ای
در خطایی مرغ خوشخوان، چون زمستان می شود

دور گردون دایماً یکسان نمی چرخد ولی
نوبت ما چون رسد، این چرخ ویران می شود

سیل نابودی اگر، بر برگ تقدیرت بود
ناخدا گر نوح باشد، باز طوفان می شود

کعبه را راهی به جز خار مغیلان نیز هست
هر که از هر ره رود، عبد و مسلمان می شود

حافظا دیگر مگو در فقر و خلوت غم مخور
درد بی درمان مگر بی درد، درمان می شود
دیدگاه ها (۴)

پشت هم شعر نوشتم که بخوانی، خواندی؟بغض کردم که ببینی و بمانی...

اینکه غم دنیا به دلم هست مهم نیستدنیا شده یک کوچه بن بست مهم...

ﻗﺼﻪ ﯼ ﻋﺸﻖ ﺩﺭﻭﻍ ﺍﺳﺖ ﺑﯿﺎ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﻢﻋﺸﻖ ﺧﺎﻟﯽ ﺯ ﻓﺮﻭﻍ ﺍﺳﺖ ﺑﯿﺎ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾ...

خدای مهربانم !تو نهایتی نهایت !تو مهربانترینی مهربان !با تو ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط