روبرویش مینشینم...دانه های براق تسبیح را به گردنم می اویز
روبرویش مینشینم...دانه های براق تسبیح را به گردنم می اویزد و مهر خوش عطری را کنار ان قرار میدهد...می ایستد...چادر سفیدش را روی سرش مرتب میکند...دلش را پاک....فکرش را ازاد....میدرخشد...مثل ماهی که چادر به سر کرده باشد،مثل ماهی شناور در حوض،مثل ماهی معلق در شب،مثل ماهی که بچرخد در حوض...
می خواند..یک به یک پشت سر هم...خم می شود در برابر خالق پاکی ها...دل می بندد به تنهای بی همتا..دست دراز می کند به بهانه ی دست گیری...دستش که بلند شد رها می شود از هر دردی ....مثل پری در انتظار سقوط...شاید پرنده ای در اشتیاق پرواز...
تمام که شد،گردنبندم را بر میدارد...صدای هر دانه و هر ذکر که در هم اویخت، به بالاترین بلندی ها می رسد...پیشانی اش که به مهر رسید، ناگهان بی دلیل بغض می کند...انقد معصوم می شود که دلم میگیرد...صورتم که خیس شد با خبر می شوم از حال دلش...
مثل دریا بی تاب است و مثل خورشید گرم و نورانی...
خدایا....من ان بی جان ترین شیئم که از عمق نوای بی صدایم فقط یک چیز میخواهم...کاش حالش خوب باشد :)
#fateme....
می خواند..یک به یک پشت سر هم...خم می شود در برابر خالق پاکی ها...دل می بندد به تنهای بی همتا..دست دراز می کند به بهانه ی دست گیری...دستش که بلند شد رها می شود از هر دردی ....مثل پری در انتظار سقوط...شاید پرنده ای در اشتیاق پرواز...
تمام که شد،گردنبندم را بر میدارد...صدای هر دانه و هر ذکر که در هم اویخت، به بالاترین بلندی ها می رسد...پیشانی اش که به مهر رسید، ناگهان بی دلیل بغض می کند...انقد معصوم می شود که دلم میگیرد...صورتم که خیس شد با خبر می شوم از حال دلش...
مثل دریا بی تاب است و مثل خورشید گرم و نورانی...
خدایا....من ان بی جان ترین شیئم که از عمق نوای بی صدایم فقط یک چیز میخواهم...کاش حالش خوب باشد :)
#fateme....
۲.۲k
۱۷ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.