فردا به همه ی روزنامه ها سر می زنم.
#فردا به همه ی #روزنامه ها سر می زنم.
یکی باید پیدا شود،
آگهی مرا به چاپ برساند،
آن هم تیتر اول روزنامه
نه در قسمت آگهی ها.
ساده ی ساده نوشته ام:
#گم شده ای دارم،
نه #عکس سه در چهار موجود هست،
نه رنگ #چشمانش را می دانم.
من هیچ از او نمی دانم، جز اینکه
من در چشمانش پیدایم!
در #خنده هایش،
در کلافگی ها و خستگی هایش.
او مرا کم دارد،
#دیوانگی هایم را.
من می دانم که هر #ساعت چشمانش به تلفن،
به امید یک تماس آشنا
می چرخد.
به او بگویید: من اینجایم!
بگویید: مبادا هواشناسی را باور کند!
اینجا هنوز هوا #یخ زده،
و تا نیاید، خبری از #بهار نیست!
یکی باید پیدا شود،
آگهی مرا به چاپ برساند،
آن هم تیتر اول روزنامه
نه در قسمت آگهی ها.
ساده ی ساده نوشته ام:
#گم شده ای دارم،
نه #عکس سه در چهار موجود هست،
نه رنگ #چشمانش را می دانم.
من هیچ از او نمی دانم، جز اینکه
من در چشمانش پیدایم!
در #خنده هایش،
در کلافگی ها و خستگی هایش.
او مرا کم دارد،
#دیوانگی هایم را.
من می دانم که هر #ساعت چشمانش به تلفن،
به امید یک تماس آشنا
می چرخد.
به او بگویید: من اینجایم!
بگویید: مبادا هواشناسی را باور کند!
اینجا هنوز هوا #یخ زده،
و تا نیاید، خبری از #بهار نیست!
۱.۷k
۱۳ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۸۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.