من سهمی از دنیا نمی خواهم
من سهمی از دنیا نمی خواهم
می خواستم، حالا نمی خواهم
این لاله ی بدبخت را بردار
بر سنگ قبر دیگری بگذار
تنهایی ام را شیر خواهم داد
اوضاع را تغییر خواهم داد
اندامی از اندوه می سازم
با قوز پشتم کوه می سازم
باید که جلاد خودم باشم
تفریق اعداد خودم باشم
آن روزها پیراهنم بودی
یک روز کامل بر تنم بودی
از کوچه ام هرگاه می رفتی
با سایه ی من راه می رفتی
ای کاش در پایت نمی افتاد
این بغضهای لخت مادرزاد!
ای کاش باران سیر می بارید
از دامنت انجیر می بارید!
در امتداد این شب نفتی
سقط جنونم کردی و رفتی
در واژه های زرد می میرم
*در بعدازظهری سرد می میرم*
«من که خود زاده ی سرمای شب دی ماهم ..!»
«بی تو با سردی بی رحم زمستان چه کنم ..؟»
میدانم !باید کماکان مُرد، اما زیست
جز زندگی در مرگ راهی نیست
باید کماکان زیست، اما مُرد
با نیشخندی بغض خود را خورد
انسان فقط فوّاره ای تنهاست
فوّاره ها تُف های سر بالاست
من روزنی در جلد بی جلدی
دیوار حتماً رو به آوارم
آواره یعنی #دوستت #دارم ...
آوار کن بر من نبودت را
با «روت» نه با «فوت» ویرانم
از لای آجرها نگاهم کن
پروانه ای در مشت طوفانم
طوفان درختان را نخواهد برد
از ابر باران زا نترسانم
بو می کشم تنهایی خود را
در باجه ی زرد خیابانم
هر عابری را کوزه می بینم
زیر لبم خیّام می خوانم
این شهر بعد از تو چه خواهد کرد
با پرسه های دور میدانم
یک لحظه بنشین برف لاکردار!
دارم برایت شعر میخوانم ...
.
.
.
دارم برایت شعر می خوانم ...
#علیرضاآذر
«برای توئی که هرگز نبودی»
می خواستم، حالا نمی خواهم
این لاله ی بدبخت را بردار
بر سنگ قبر دیگری بگذار
تنهایی ام را شیر خواهم داد
اوضاع را تغییر خواهم داد
اندامی از اندوه می سازم
با قوز پشتم کوه می سازم
باید که جلاد خودم باشم
تفریق اعداد خودم باشم
آن روزها پیراهنم بودی
یک روز کامل بر تنم بودی
از کوچه ام هرگاه می رفتی
با سایه ی من راه می رفتی
ای کاش در پایت نمی افتاد
این بغضهای لخت مادرزاد!
ای کاش باران سیر می بارید
از دامنت انجیر می بارید!
در امتداد این شب نفتی
سقط جنونم کردی و رفتی
در واژه های زرد می میرم
*در بعدازظهری سرد می میرم*
«من که خود زاده ی سرمای شب دی ماهم ..!»
«بی تو با سردی بی رحم زمستان چه کنم ..؟»
میدانم !باید کماکان مُرد، اما زیست
جز زندگی در مرگ راهی نیست
باید کماکان زیست، اما مُرد
با نیشخندی بغض خود را خورد
انسان فقط فوّاره ای تنهاست
فوّاره ها تُف های سر بالاست
من روزنی در جلد بی جلدی
دیوار حتماً رو به آوارم
آواره یعنی #دوستت #دارم ...
آوار کن بر من نبودت را
با «روت» نه با «فوت» ویرانم
از لای آجرها نگاهم کن
پروانه ای در مشت طوفانم
طوفان درختان را نخواهد برد
از ابر باران زا نترسانم
بو می کشم تنهایی خود را
در باجه ی زرد خیابانم
هر عابری را کوزه می بینم
زیر لبم خیّام می خوانم
این شهر بعد از تو چه خواهد کرد
با پرسه های دور میدانم
یک لحظه بنشین برف لاکردار!
دارم برایت شعر میخوانم ...
.
.
.
دارم برایت شعر می خوانم ...
#علیرضاآذر
«برای توئی که هرگز نبودی»
- ۷.۵k
- ۲۶ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط