همنشین بهشتی حضرت داود ع
💠 همنشین بهشتی حضرت داود (ع)💠
🌀 حضرت داود علیه السلام عرض کرد:
پروردگارا! همنشینم را در بهشت به من معرفی کن و نشان بده کسی را که مانند من از زندگی بهشتی بهره مند خواهد شد؟
خداوند فرمود:
همنشین تو در بهشت متّی پدر حضرت یونس است . داود اجازه خواست به دیدار متی برود خداوند هم اجازه داد. داود با فرزندش سلیمان به محل زندگی او آمدند. خانه ای را دیدند که از برگ خرما ساخته شده .
پرسیدند: متی کجاست ؟
در پاسخ گفتند: در بازار است .
هر دو به بازار آمدند و از محل متی پرسیدند.
در جواب گفتند:
او در بازار هیزم فروشان است . در بازار هیزم فروشان نیز سراغ او را گرفتند.
عده ای گفتند.
ما هم در انتظار او هستیم .
داود و سلیمان به انتظار دیدار او نشستند. ناگاه متی ، در حالی که پشته ای از هیزم بر سر گذاشته بود آمد.
مردم به احترام او برخواستند و پشته را از سر او گرفته ، بر زمین نهادند. متی پس از حمد خدا هیزم را در معرض فروش گذاشت و گفت :
چه کسی جنس حلالی را با پول حلال می خرد؟
یکی از حاضران هیزم را خرید. در این وقت داود و سلیمان به او سلام دادند. متی آنها را به منزل خود دعوت نمود و با پول هیزم مقداری گندم خرید و به منزل آورد و آن را با آسیاب آرد کرد و خمیر نمود و آتش افروخت ، مشغول پختن نان شد.
در آن حال با داود و سلیمان به گفتگو پرداخت تا نان پخته شد. مقداری نان در ظرف چوبی گذاشت و بر آن کمی نمک پاشید و ظرفی پر از آب هم در کنارش نهاد، آورد و به دو زانو نشست و مشغول خوردن شدند.
متی لقمه ای برداشت ، خواست در دهان بگذارد، گفت : بسم الله و خواست ببلعد گفت : الحمدالله و این عمل را در لقمه دوم و سوم و... نیز انجام داد. آنگاه کمی از آب با نام خدا میل کرد. هنگامی که خواست آب را بر زمین بگذارد خدا را ستود، سپس چنین گفت :
الهی ! چه کسی را مانند من نعمت بخشیدی و درباره اش احسان نمودی ؟ چشم بینا و گوش شنوا و تن سالم به من عنایت کردی و نیرو دادی تا توانستم به نزد درختی که آن را نه ، کاشته ام و نه ، در حفظ آن کوشش نموده ام ، بروم و آن را وسیله روزی من قرار دادی و کسی را فرستادی که آن را از من خرید و با پول آن گندمی خریدم که آن نان پخته و با میل و رغبت آن را خوردم تا در عبادت و اطاعت تو نیرومند باشم ، خدایا تو را سپاسگزارم .
پس از آن متی گریست . در این موقع داود به فرزندش سلیمان فرمود:
فرزندم ! بلند شو برویم ، من هرگز بنده ای را مانند این شخص ندیده بودم که
به پروردگار سپاسگزارتر و حق شناس تر باشد. بحارالانوار جلد 14، صفحه 402.
🌀 حضرت داود علیه السلام عرض کرد:
پروردگارا! همنشینم را در بهشت به من معرفی کن و نشان بده کسی را که مانند من از زندگی بهشتی بهره مند خواهد شد؟
خداوند فرمود:
همنشین تو در بهشت متّی پدر حضرت یونس است . داود اجازه خواست به دیدار متی برود خداوند هم اجازه داد. داود با فرزندش سلیمان به محل زندگی او آمدند. خانه ای را دیدند که از برگ خرما ساخته شده .
پرسیدند: متی کجاست ؟
در پاسخ گفتند: در بازار است .
هر دو به بازار آمدند و از محل متی پرسیدند.
در جواب گفتند:
او در بازار هیزم فروشان است . در بازار هیزم فروشان نیز سراغ او را گرفتند.
عده ای گفتند.
ما هم در انتظار او هستیم .
داود و سلیمان به انتظار دیدار او نشستند. ناگاه متی ، در حالی که پشته ای از هیزم بر سر گذاشته بود آمد.
مردم به احترام او برخواستند و پشته را از سر او گرفته ، بر زمین نهادند. متی پس از حمد خدا هیزم را در معرض فروش گذاشت و گفت :
چه کسی جنس حلالی را با پول حلال می خرد؟
یکی از حاضران هیزم را خرید. در این وقت داود و سلیمان به او سلام دادند. متی آنها را به منزل خود دعوت نمود و با پول هیزم مقداری گندم خرید و به منزل آورد و آن را با آسیاب آرد کرد و خمیر نمود و آتش افروخت ، مشغول پختن نان شد.
در آن حال با داود و سلیمان به گفتگو پرداخت تا نان پخته شد. مقداری نان در ظرف چوبی گذاشت و بر آن کمی نمک پاشید و ظرفی پر از آب هم در کنارش نهاد، آورد و به دو زانو نشست و مشغول خوردن شدند.
متی لقمه ای برداشت ، خواست در دهان بگذارد، گفت : بسم الله و خواست ببلعد گفت : الحمدالله و این عمل را در لقمه دوم و سوم و... نیز انجام داد. آنگاه کمی از آب با نام خدا میل کرد. هنگامی که خواست آب را بر زمین بگذارد خدا را ستود، سپس چنین گفت :
الهی ! چه کسی را مانند من نعمت بخشیدی و درباره اش احسان نمودی ؟ چشم بینا و گوش شنوا و تن سالم به من عنایت کردی و نیرو دادی تا توانستم به نزد درختی که آن را نه ، کاشته ام و نه ، در حفظ آن کوشش نموده ام ، بروم و آن را وسیله روزی من قرار دادی و کسی را فرستادی که آن را از من خرید و با پول آن گندمی خریدم که آن نان پخته و با میل و رغبت آن را خوردم تا در عبادت و اطاعت تو نیرومند باشم ، خدایا تو را سپاسگزارم .
پس از آن متی گریست . در این موقع داود به فرزندش سلیمان فرمود:
فرزندم ! بلند شو برویم ، من هرگز بنده ای را مانند این شخص ندیده بودم که
به پروردگار سپاسگزارتر و حق شناس تر باشد. بحارالانوار جلد 14، صفحه 402.
- ۱.۵k
- ۰۹ بهمن ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط