برادر ناتنی من
P:4
ویوکوک
بعد از حرفای دکتر رفتم پیش ات..
کوک:ات...ابجی خوشگلم..تو کا منو تنها نمیزاری،میزاری؟
میدونی چقد دلم برات تنگ شده؟
میدونی دنیا بدون ته چقد ساکته؟
ات..ابجی جونم...لطفا هرچه زودتر بیدار شو باشه؟
میدونم داری منو میبینی و صدامو میشنوی..لطفا..اگ بخاطر من بیدار نشی بخاطر مامان بیدار شو...مامان از وقتی تو تصادف کردی خیلی داغون شده...بابا بهم گفت مامان شبا بجای خابیدن میشینه رو کاناپه و منتظر تو میمونه..ازت خاهش میکنم بیدار شو
«پرش زمانی به یه هفته بعد»
امروز هم مث همیشه رفتم پیش ات و حرفای همیشگی...
ویو ات
چشمامو باز کردم...
واتتتتت من تو یه جسم دیگمممم؟
یهو دیدم کوک بالاسرمه...عوا نه تو بدن خودمم..
کوک:ات...ات تو بیدار شدی(اشک شوق)
ات:اره من بیدار شدم...
یهو زدم زیر خنده
کوک:به چی میخندی؟
ات:دکتر گفته بود حافظمو از دس میدم(خنده)
کوک:اره راس میگی(خنده)
عا راستی من برم به دکتر بگم
ولی قبلش
یهو اومدو محکم بعلم کرد...منم متقابل بغلش کردم
کوک: دلم خیلی برات تنگ شده بود(اروم)
ات: منم همینطور
کوک: خیلی دوست دارم ات
ات:.....
کوک رفت..زیر چشماش پف کرده بود..
دلم خیلی براش تنگ شده بود..
یهو کوک اومد و براید بغلم کرد
ات: چیکار میکنی بزارم زمیننن
کوک: لازم نی راحتم
ات: عجب
از سالون بیمارستان که رد میشدیم همه میگفتن چه زوج خوبی..هعی خدا
ات: خانوما آقایون ما خواهر برادریم نه زوجججج
یهو کوک اخم کرد..فک کنم از حرفم خوشش نیومد
هعی خدا چی کنم؟
ینی واقن دوسم داره؟
نه بابا اون داداشمه ممکنه دروغ بگه
ولی اگه راس بگه چی؟
سوار ماشین شدیم
...
خماریی
لایکو کامنت یادتون نره 🧸🦋🥞
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.