خیلی حالم بد شده و یونا هم نادیده میگیره و روی صندلی نشست
خیلی حالم بد شده و یونا هم نادیده میگیره و روی صندلی نشستم یونا هم بلند میشه با نگاه بد اروم میگه
یونا: هرزه
و میره صندلی دیگه میشینه و من تعجب کردم و سرم خیلی داشته درد میکرده همه وقت کلاس فکرم درگیر بوده که چرا یونا این حرفو زده که زنگ خورده بلند شودم اومدم خونه از پشت در صدای دعوای مامان و بابام داشته میومده
ترسیدم در را بزار کردم دیدم مامانم کتک خورده و بابام مست داد فریاد میزده و مامانم وسایل هاش را جمع میکرده من نمیدونستم چیکار کنم و دویدم سمت مامانم
ات: مامان چیشد
مامانم فقط گریه میکرده هیچی حرفی نمیزنه بابام هم نشسته روی زمین فقط میخورده مامانم هم از خونه میره من شوک شدم که مامانم ترکم کرده و به بابام نگاه میکردم که فقط میخورده من هم رفتم بالا تو اتاقم گریه کردم که خوابم برده
ادامه داره....
یونا: هرزه
و میره صندلی دیگه میشینه و من تعجب کردم و سرم خیلی داشته درد میکرده همه وقت کلاس فکرم درگیر بوده که چرا یونا این حرفو زده که زنگ خورده بلند شودم اومدم خونه از پشت در صدای دعوای مامان و بابام داشته میومده
ترسیدم در را بزار کردم دیدم مامانم کتک خورده و بابام مست داد فریاد میزده و مامانم وسایل هاش را جمع میکرده من نمیدونستم چیکار کنم و دویدم سمت مامانم
ات: مامان چیشد
مامانم فقط گریه میکرده هیچی حرفی نمیزنه بابام هم نشسته روی زمین فقط میخورده مامانم هم از خونه میره من شوک شدم که مامانم ترکم کرده و به بابام نگاه میکردم که فقط میخورده من هم رفتم بالا تو اتاقم گریه کردم که خوابم برده
ادامه داره....
۳۰
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.