خیلی حالم بد شده و یونا هم نادیده میگیره و روی صندلی نشست
یونا: هرزه
و میره صندلی دیگه میشینه و من تعجب کردم و سرم خیلی داشته درد میکرده همه وقت کلاس فکرم درگیر بوده که چرا یونا این حرفو زده که زنگ خورده بلند شودم اومدم خونه از پشت در صدای دعوای مامان و بابام داشته میومده
ترسیدم در را بزار کردم دیدم مامانم کتک خورده و بابام مست داد فریاد میزده و مامانم وسایل هاش را جمع میکرده من نمیدونستم چیکار کنم و دویدم سمت مامانم
ات: مامان چیشد
مامانم فقط گریه میکرده هیچی حرفی نمیزنه بابام هم نشسته روی زمین فقط میخورده مامانم هم از خونه میره من شوک شدم که مامانم ترکم کرده و به بابام نگاه میکردم که فقط میخورده من هم رفتم بالا تو اتاقم گریه کردم که خوابم برده
ادامه داره....
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.