p38
از زبان جی:
به یوکی گفته بودم بیاد خونمون تو اتاقم بودیم که بابام از پایین منو صدا زد خیلی ترسیدم رقتم پایین
جی: ب با بابا
ب:خب
جی:دوباره میخوای بزنی انگار
ب:ن نه ببین من معذرت میخوام دخترم خیلی عذر میخوام
جی: بابا مشکلی نیس لطفا اینطوری نگو
بابا:دخترم به خاطر این همه سال...هق...متاسفم
جی:
بابا رو بغل کردم و اشکاش و پاک کردم
جی:بابایی مشکلی نیس مهم ایندمونه ته گذشته
ب:خیلی عاقلی دخترم مثل..مادرت
جی:(لبخند)
یوکی:به به عالی اینطوری که شد میشه دخترون رو ول کنین با منه بدبخ...یعنی خوشبخت بیاد بالا
ب:(خنده)بله برو دخترم
جی: خدافظ بابا
از زبان کوک:
تهیونگ و جیمین و جین و شوگا اومده بودن خونه ما باهاشون داشتم خوش میگذروندم ولی انگار زیاد خوردم
از زبان ته:
درسته کوک دوستمه ولی داره عشقمرو ازممیدزده مننمیتونم اینو بزارم...رفیق
کوک رو بردم بار و تا حد امکان بهش ابجو دادم بخوره کلا م.س.ت بود
انداختمش یکی از اتاقا و اتاق رو قفل کردم و رفتمپیش بچه ها
جین:بانی کجاس؟
ته:نمدونم گفمیرم دسشویی
جیمین:دسشویی اینقدر میکشه؟
ته:من چه بدونممممم
جیمین:باشه چرا دیگه هار میشی وا
ته:ایشش
از زبانجی:
تو اتاق داشتیم با یوکی حرف میزدیم و میخندیدیم که یه پیامی اومد به گوشیم باز کردم از استاد بود
کوک:سلام عشقم
جی:استاد خوبی؟
کوک:مرسی عزیزم
جی:چیزی میخواین؟
کوک:اره
جی:چیه؟
کوک:خودت
جی:استاد حالتون خوبه واقعا؟
کوک:نه تو نیستی که
جی:استاد م.س.ت.ی.ن
کوک:خیلی زرنگی
جی:میشه بس کنین
کوک:نه
جی:استاد من گوشی رو خاموش میکنما
کوک:وایسا
جی:بله؟
کوک:من گشنمه
جی:خب یه چی بخور
کوک:اخه منو اینجا حبس کردن
جی:کجا؟
کوک:تویه اتاق
جی:کی کرده؟
جی:استاد؟
جی:جواب بدهههه
از زبان جی:خیلی ترسیدم استرس گرفتم
جی:یوکی کوک حالش بده...
زود زنگ زدم به جین و شوگا و فهمیدمکه تو بارن همگی زود یه لباس قاطی پاتی پوشیدیم و رفتیم همون باری که شوگا بهم گف
وقتی وارد بار شدم تهیونگ و جیمین تعجب کردن
اینم از این پارت خیلی خسته بودمولی چون قول داده بودم گذاشتم
شرطی نداریم اگه خوب همکاری کنین
فردا فیک رو تموم میکنم
دوستون دارمشب بخیر و روزا و هفته هایی خوبی داشته باشین خدافظ💋💋
به یوکی گفته بودم بیاد خونمون تو اتاقم بودیم که بابام از پایین منو صدا زد خیلی ترسیدم رقتم پایین
جی: ب با بابا
ب:خب
جی:دوباره میخوای بزنی انگار
ب:ن نه ببین من معذرت میخوام دخترم خیلی عذر میخوام
جی: بابا مشکلی نیس لطفا اینطوری نگو
بابا:دخترم به خاطر این همه سال...هق...متاسفم
جی:
بابا رو بغل کردم و اشکاش و پاک کردم
جی:بابایی مشکلی نیس مهم ایندمونه ته گذشته
ب:خیلی عاقلی دخترم مثل..مادرت
جی:(لبخند)
یوکی:به به عالی اینطوری که شد میشه دخترون رو ول کنین با منه بدبخ...یعنی خوشبخت بیاد بالا
ب:(خنده)بله برو دخترم
جی: خدافظ بابا
از زبان کوک:
تهیونگ و جیمین و جین و شوگا اومده بودن خونه ما باهاشون داشتم خوش میگذروندم ولی انگار زیاد خوردم
از زبان ته:
درسته کوک دوستمه ولی داره عشقمرو ازممیدزده مننمیتونم اینو بزارم...رفیق
کوک رو بردم بار و تا حد امکان بهش ابجو دادم بخوره کلا م.س.ت بود
انداختمش یکی از اتاقا و اتاق رو قفل کردم و رفتمپیش بچه ها
جین:بانی کجاس؟
ته:نمدونم گفمیرم دسشویی
جیمین:دسشویی اینقدر میکشه؟
ته:من چه بدونممممم
جیمین:باشه چرا دیگه هار میشی وا
ته:ایشش
از زبانجی:
تو اتاق داشتیم با یوکی حرف میزدیم و میخندیدیم که یه پیامی اومد به گوشیم باز کردم از استاد بود
کوک:سلام عشقم
جی:استاد خوبی؟
کوک:مرسی عزیزم
جی:چیزی میخواین؟
کوک:اره
جی:چیه؟
کوک:خودت
جی:استاد حالتون خوبه واقعا؟
کوک:نه تو نیستی که
جی:استاد م.س.ت.ی.ن
کوک:خیلی زرنگی
جی:میشه بس کنین
کوک:نه
جی:استاد من گوشی رو خاموش میکنما
کوک:وایسا
جی:بله؟
کوک:من گشنمه
جی:خب یه چی بخور
کوک:اخه منو اینجا حبس کردن
جی:کجا؟
کوک:تویه اتاق
جی:کی کرده؟
جی:استاد؟
جی:جواب بدهههه
از زبان جی:خیلی ترسیدم استرس گرفتم
جی:یوکی کوک حالش بده...
زود زنگ زدم به جین و شوگا و فهمیدمکه تو بارن همگی زود یه لباس قاطی پاتی پوشیدیم و رفتیم همون باری که شوگا بهم گف
وقتی وارد بار شدم تهیونگ و جیمین تعجب کردن
اینم از این پارت خیلی خسته بودمولی چون قول داده بودم گذاشتم
شرطی نداریم اگه خوب همکاری کنین
فردا فیک رو تموم میکنم
دوستون دارمشب بخیر و روزا و هفته هایی خوبی داشته باشین خدافظ💋💋
۳۲.۷k
۰۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.