آمدی جانم به قربانت چه پنهان آمدی

آمدی جانم به قربانت" چه پنهان آمدی
بی خبر مانند یک ناخوانده مهمان ، آمدی

آمدی آهسته صاحبخانه ی قلبم شدی
تا بنا از نو کنی ، این قلبِ ویران ، آمدی

با خودش می بُرد ، آن سیلاب تنهائی ، مرا
مثل یک ناجی میان موج و طوفان آمدی

فرصتم کم میشد و هرلحظه ، دردم بیشتر
خوب دانستی که محتاجم به درمان ، آمدی

چشم هایت را برایم ارمغان آورده ای
با نگاهی گرم و با لب های خندان آمدی

فکر می کردم زمانش دیر شد دیگر ، ولی
بهترین وقت است ، خوشحالم که الان آمدی,
دیدگاه ها (۱)

من یک "زنم" ...که کودک درونشهنوز هم شیطنت میکند ...!هنوز هم ...

من می روم ز کوی تو و دل نمی‌روداین زورق شکسته ز ساحل نمی‌رود...

دوستت دارم را...آهسته بگو...آرام آرام...نرم نرم...می خواهم ع...

باید قوی بود ،باید از سخت ترین ضربه ها ، پله ساخت و بالاتر ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط