"I fell in love with someone'' (P104)
از زبان جونگکوک : وقتی از اتاق خارج شدم داشتم به سمت عرشه کشتی میرفتم (کلا تو قسمت های کشتی فقط عرشه رو بلدم🗿 برا همین همش عرشه رو میگم اگه ذهنتون درگیر کرده بدونید)که تهیونگ دیدم داشت با عجله به سمتم میومد...
جونگکوک : چیشده؟
تهیونگ : باید برگردیم انبار بازم اتفاقی افتاده...چنتا از بادیگارد ها زنگ زدن که چنتا موادی که اصلا تو انبار نداشتیم پیدا شده و ممکنه تله باشه. و همینطور نامجون هم داره برمیگرده شرکت میخواد کارش ادامه بده
جونگکوک : چی!!!
تهیونگ : جونگکوک بابا بی خیال نامجون مگه چیکار کرده که باهاش مشکل داری اون قضیه گذشته رو فراموش کن
جونگکوک : تهیونگ تو دیونه شدی من عمرا همچین کاری کنم اون برگرده شرکتم. به غیر اون قضیه شب مهمونی یه اتفاقی هم افتاده که تو نمیدونی افتاده
تهیونگ : چی چه اتفاقی.
جونگ کوک : مرگ چا اون زیر سر اون عوضی بود...
تهیونگ : چا اون؟ اما مرگ چا اون ۲ نیم سالی گذشته
جونگکوک : خب که چی مهمه چقدر گذشته تو چرا نمیفهمی ادمیزاد *داد*
تهیونگ : نه بابا شوخیت گرفته نامجون همچین کاری با چان وو نمیتونه بکنه مگه میشه بهترین رفیقش بکشه تو عقلت از دست دادی؟*بغض*( گیج نشید درباره ی چا اون تو فیک گفته میشه)
جونگکوک: نمیدونم چرا باور نمیکنی پس گمشو اونور
تهیونگ : شاید داری قضاوتش میکنی تو از کجا میدونی که نامجون چا اون رو بکشه*crying*
جونگکوک بدون اینکه بهش توجهی بکنه به یکی از بادیگارد ها زنگ زد که یه هلیکوپتر بفرسته براش*
مین هو : چی شده جونگکوک
جونگکوک : باید برگردم
مین هو : چرا اتفاقی افتاده میخوای بیام؟
جونگکوک : نه تو انبار یه اتفاقی افتاده برا همین برمیگردم تو اینجا حواست به ا.ت هم باشه
مین هو : باشه
از زبان ا.ت :
تمام مکالمه بین تهیونگ و جونگکوک دیدم و گوش دادم....هنوز ذهنم درگیر بود که چا اون کیه و همینطور نامجون همون شخصی نیس که جونگکوک یه شبی منو با اون قضاوت کرد؟ درست خودش بود خیلی وقت بود خبری ازش نبود...یعنی این حرف های جونگکوک میخواد بگه که نامجون یه قاتله؟(بله، یه دخترکش) و همینطور تهیونگ هم گریش گرفته بود بخاطره اون چا اون گریه میکرد. ذهنم بدجوری درگیر کرده چرا جونگکوک هیچی بهم نمیگه...هانول یعنی میدونه؟ برم ازش بپرسم یا نه؟ممکنه اون بدونه اون عمه ی جونگکوک هست . از اتاق خارج شدم و تهیونگ داشت اشک هایی که مین دقیقه پیش ریخته بود رو پاک میکرد...به سمتش رفتم و بازوش گرفتم گفتم....
ا.ت : حالت خوبه؟
تهیونگ : من...ا..اره...من خوبم. چرا اینجایی؟
ا.ت : دیدم داشتی گریه میکردی اومدم سمتت تا بتونم کاری کنم ارومت کنم
تهیونگ : پس یعنی مکالمه ی بین من و جونگکوک شنیدی؟
ا.ت : ........
یعنی انقدر....ادامه داره....
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.