▫ ️ادبیات - داستان کوتاه
▫ ️ادبیات - داستان کوتاه
یک بار به مترسکی گفتم «لابد از ایستادن در این دشت خلوت خسته شده ای؟» گفت «لذت ترساندن عمیق و پایدار است، من از آن خسته نمیشوم.» دَمی اندیشیدم و گفتم «درست است؛ چونکه من هم مزه این لذت را چشیده ام.»
گفت «فقط کسانی که تنشان از کاه پر شده باشد این لذت را میشناسند.»
آنگاه من از پیش او رفتم، و ندانستم که منظورش ستایش از من بود یا خوار کردن من.
یک سال گذشت و در این مدت مترسک فیلسوف شد.
هنگامی که باز از کنارِ او میگذشتم دیدم دو کلاغ دارند زیرِ کلاهش لانه میسازند.
▫ ️مترسک
▫ ️نویسنده: جبران خلیل جبران
▫ ️کتاب: پیامبر و دیوانه
یک بار به مترسکی گفتم «لابد از ایستادن در این دشت خلوت خسته شده ای؟» گفت «لذت ترساندن عمیق و پایدار است، من از آن خسته نمیشوم.» دَمی اندیشیدم و گفتم «درست است؛ چونکه من هم مزه این لذت را چشیده ام.»
گفت «فقط کسانی که تنشان از کاه پر شده باشد این لذت را میشناسند.»
آنگاه من از پیش او رفتم، و ندانستم که منظورش ستایش از من بود یا خوار کردن من.
یک سال گذشت و در این مدت مترسک فیلسوف شد.
هنگامی که باز از کنارِ او میگذشتم دیدم دو کلاغ دارند زیرِ کلاهش لانه میسازند.
▫ ️مترسک
▫ ️نویسنده: جبران خلیل جبران
▫ ️کتاب: پیامبر و دیوانه
۶۹۱
۱۸ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.