می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست

می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست
آنچنان که تارو پود قلب من از هم گسست
می روم با زخم هایی مانده از]چندسال سرد
آن همه برفی که آمد آشیانم را شکست
می روم اما نگویی بی وفا بود و نماند
از هجوم سایه ها دیگر نگاهم خسته است
راستی : یادت بماند از گناه چشم تو
تاول غربت به روی باغ احساسم نشست
طرح ویران کردنم اما عجیب و ساده بود
روی جلد خاطراتم دست طوفان نقش بست
دیدگاه ها (۱)

من از آن روز که در بند «تو» ام 💞 آزادم 💞 #سعدی

شاید منم...بی تقصیر نبودم...توو.. قهر تو... بی تاثیر نبودم.....

آنان که می فهمند عذاب می کشند وآنان که نمی فهمند عذاب می دهن...

ﻓﺮﻫﻨﮓ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﭙﺬﯾﺮﯾﻢ ﮐﻪ وجود ﻫﺮ ﮐﺲ ﺩﻭ ﺑﺨﺶ دﺍﺭﺩ . ﺑﺨﺶ ﺍﻭﻝ، ﭼﯿﺰﻫ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط