طرح خوانش ده روز آخر
#طرح_خوانش_ده_روز_آخر
#فصل_سوم
#قسمت_چهاردهم
___🍃🌸🍃🌸🍃___
... قبل از ورود برگشتیم مرصد؛ اما با صحنه وحشتناکی روبرو شدیم! نیروهای کربلا (حدود هفت نفر از بچههای اطلاعات نجبا) آمده بودند تا در مرصدی که با ابراهیم نظافت و مرتب کرده بودیم، مستقر شوند! ولی در عرض این دو ساعتی که نبودیم اتاق را چنان به هم ریخته و کثیف کرده بودند که از قبل استقرار هم بدتر شده بود ؛ اعصاب مان را به هم ریخت ولی خودمان را کنترل کردیم و مجبور شدیم دوباره نظافتش کنیم.
وسایل را که چیدیم، ابراهیم با روی گشاده و از سر دلسوزی هشدارهای بهداشتی، امنیتی و حفاظتی را برای حفظ مرصد به آنها گوشزد کرد.
ذهن باز و فعالی داشت و در هر موقعیت، خوب کار می کرد .
موقع اذان ،حامد آمد برای بردن نیروهای اطلاعات جهت انجام شناسایی منطقه. آب برای وضو گرفتن نداشتیم . حامد با خودش مقداری آب و شام هم آورده بود . حامد به ابراهیم گفت:« این بچه ها کمی استرس دارند؛ سعی کن باهاشون صحبت کنی.» حامد خیلی علاقه ای به یاد گرفتن زبان عراقی نداشت،اما ابراهیم به خاطر اینکه مدتی دروس حوزوی را خوانده بود و خودش مدرّس قرآن هم بود، می توانست با آنها تا حدی عربی صحبت کند.
ابراهیم هم رفت مقداری با آنها حرف زد؛ نفهمیدم چه گفت اما در نهایت بعد از چند جمله صحبت مختصر، خیلی آرام تر شده بودند.
بعد از نماز، حامد با نیروها رفت و ما مشغول فعال کردن سیستم مانیتورینگ شدیم. از آن هفت نفر فقط سه نفر ماندند که یک نفر هم بعدا رفت. عبدالرسول و غلام ماندند.
اعتقاد ما بر این بود که چون خودمان قرار است عملیات کنیم، خودمان هم برای شناسایی باید وارد منطقه بشویم؛ اما اجازه این کار را نداشتیم و میگفتند ایرانی ها حتی الامکان نباید وارد منطقه شوند.
یک دستگاه دوربین حرارتی ترمال را روی پشتبام مستقر کردیم خودمان با استفاده از نمایشگر داخل اتاق مرصد، نیروهای شناسایی نجبا را کنترل می کردیم. اولش خیلی کارایی نداشت اما کم کم تنظیمش کردیم و موفق شدیم بچه ها را ببینیم.
🔻ادامه دارد..
─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─
🎁 #عارفان_مجاهد #شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
🔗 | @arefanemojahed
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ نشرش با شما
#فصل_سوم
#قسمت_چهاردهم
___🍃🌸🍃🌸🍃___
... قبل از ورود برگشتیم مرصد؛ اما با صحنه وحشتناکی روبرو شدیم! نیروهای کربلا (حدود هفت نفر از بچههای اطلاعات نجبا) آمده بودند تا در مرصدی که با ابراهیم نظافت و مرتب کرده بودیم، مستقر شوند! ولی در عرض این دو ساعتی که نبودیم اتاق را چنان به هم ریخته و کثیف کرده بودند که از قبل استقرار هم بدتر شده بود ؛ اعصاب مان را به هم ریخت ولی خودمان را کنترل کردیم و مجبور شدیم دوباره نظافتش کنیم.
وسایل را که چیدیم، ابراهیم با روی گشاده و از سر دلسوزی هشدارهای بهداشتی، امنیتی و حفاظتی را برای حفظ مرصد به آنها گوشزد کرد.
ذهن باز و فعالی داشت و در هر موقعیت، خوب کار می کرد .
موقع اذان ،حامد آمد برای بردن نیروهای اطلاعات جهت انجام شناسایی منطقه. آب برای وضو گرفتن نداشتیم . حامد با خودش مقداری آب و شام هم آورده بود . حامد به ابراهیم گفت:« این بچه ها کمی استرس دارند؛ سعی کن باهاشون صحبت کنی.» حامد خیلی علاقه ای به یاد گرفتن زبان عراقی نداشت،اما ابراهیم به خاطر اینکه مدتی دروس حوزوی را خوانده بود و خودش مدرّس قرآن هم بود، می توانست با آنها تا حدی عربی صحبت کند.
ابراهیم هم رفت مقداری با آنها حرف زد؛ نفهمیدم چه گفت اما در نهایت بعد از چند جمله صحبت مختصر، خیلی آرام تر شده بودند.
بعد از نماز، حامد با نیروها رفت و ما مشغول فعال کردن سیستم مانیتورینگ شدیم. از آن هفت نفر فقط سه نفر ماندند که یک نفر هم بعدا رفت. عبدالرسول و غلام ماندند.
اعتقاد ما بر این بود که چون خودمان قرار است عملیات کنیم، خودمان هم برای شناسایی باید وارد منطقه بشویم؛ اما اجازه این کار را نداشتیم و میگفتند ایرانی ها حتی الامکان نباید وارد منطقه شوند.
یک دستگاه دوربین حرارتی ترمال را روی پشتبام مستقر کردیم خودمان با استفاده از نمایشگر داخل اتاق مرصد، نیروهای شناسایی نجبا را کنترل می کردیم. اولش خیلی کارایی نداشت اما کم کم تنظیمش کردیم و موفق شدیم بچه ها را ببینیم.
🔻ادامه دارد..
─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─
🎁 #عارفان_مجاهد #شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
🔗 | @arefanemojahed
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ نشرش با شما
۱.۶k
۱۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.