بعد از چند ماه که برگشت
بعد از چند ماه که برگشت،
مانند همیشه با یک حال و احوال پرسی ساده مکالمه را شروع کرد ..
برخلاف انتظارم که توقع داشتم با یک عذرخواهی بزرگ
و پشیمانی از کارهایی که کرده بود برگردد،
نه عذرخواهی کرد و نه از پشیمانی و ندامتش گفت ..
تمام این مدت با خودم می گفتم که اگر برگردد،
اگر عذرخواهی کند،
اگر اظهار پشیمانی کند ..
شاید فرصت دوباره ای بهش بدهم،
اما تمام حدس و گمان هایم به باد رفته بودند
و برگشته بود اما نه با عذرخواهی !
از آنجایی که فکر می کردم
برای نشان دادن اشتیاقش
برای شروع رابطه
حتما می بایست صراحتا این را عنوان می کرد
و حداقل با یک معذرت خواهی مطرحش می کرد،
پیام های مجددش را به حساب دلتنگی نگذاشتم ..
با خودم می گفتم
آدم دلتنگ دلتنگی اش را بر زبان می آورد ..
نه اینکه یک پیام خشک و خالی مانند بقیه بدهد تا جویای حال آدم شود ! .
خسته شده بودم ..
از سکوتش ..
از حرف نزدن هایش ..
از اینکه خواسته هایش را ..
دلتنگی هایش را سخت به زبان می آورد ..
آنقدر غرور داشت
که وقتی که پیشنهاد دیدار مجدد را
بعد از چند ماه داد
به امید شنیدن حرف های امیدوارکننده راهی دیدارش شدم ..
اما روال مانند قبل بود ..
از مسائل روزمره می گفت و می پرسید
و من که انتظار شنیدن یک حرف امیدوار کننده داشت من را می کشت،
کلافه شدم،
عصبی شدم و به سرعت ترکش کردم .. اما در لحظه ی خداحافظی نگاهم به نگاهش گره خورد ..
نگاهی که خواستن و اشتیاق ازشان می بارید ..
نگاهی که دلتنگی را داد می زد ..
با آن غرورش وقتی فردایش دوباره به بهانه ای پیام داد،
خودم خواستم ببینمش تا رو در رو درباره ی مسائل روزمره صحبت کنیم ..
.
بابت سکوتش خون دل خوردم تا متوجه شدم ابراز احساسات آدم ها شبیه هم نیستند ..
اظهار دلتنگی کردن ها همه مانند هم نیستند ..
خون دل خوردم تا دریافتم،
برای درک نیازها و خواسته های آدم ها درگیر واژه هایشان نباید شد ..
زیرا واژه ها به راحتی تغییر می کنند ..
برای درک احساس آدم ها باید فقط به چشم هایشان نگاه کرد
که هزار حرف نگفته درونشان پیداست ..
#مریناز_زند
مانند همیشه با یک حال و احوال پرسی ساده مکالمه را شروع کرد ..
برخلاف انتظارم که توقع داشتم با یک عذرخواهی بزرگ
و پشیمانی از کارهایی که کرده بود برگردد،
نه عذرخواهی کرد و نه از پشیمانی و ندامتش گفت ..
تمام این مدت با خودم می گفتم که اگر برگردد،
اگر عذرخواهی کند،
اگر اظهار پشیمانی کند ..
شاید فرصت دوباره ای بهش بدهم،
اما تمام حدس و گمان هایم به باد رفته بودند
و برگشته بود اما نه با عذرخواهی !
از آنجایی که فکر می کردم
برای نشان دادن اشتیاقش
برای شروع رابطه
حتما می بایست صراحتا این را عنوان می کرد
و حداقل با یک معذرت خواهی مطرحش می کرد،
پیام های مجددش را به حساب دلتنگی نگذاشتم ..
با خودم می گفتم
آدم دلتنگ دلتنگی اش را بر زبان می آورد ..
نه اینکه یک پیام خشک و خالی مانند بقیه بدهد تا جویای حال آدم شود ! .
خسته شده بودم ..
از سکوتش ..
از حرف نزدن هایش ..
از اینکه خواسته هایش را ..
دلتنگی هایش را سخت به زبان می آورد ..
آنقدر غرور داشت
که وقتی که پیشنهاد دیدار مجدد را
بعد از چند ماه داد
به امید شنیدن حرف های امیدوارکننده راهی دیدارش شدم ..
اما روال مانند قبل بود ..
از مسائل روزمره می گفت و می پرسید
و من که انتظار شنیدن یک حرف امیدوار کننده داشت من را می کشت،
کلافه شدم،
عصبی شدم و به سرعت ترکش کردم .. اما در لحظه ی خداحافظی نگاهم به نگاهش گره خورد ..
نگاهی که خواستن و اشتیاق ازشان می بارید ..
نگاهی که دلتنگی را داد می زد ..
با آن غرورش وقتی فردایش دوباره به بهانه ای پیام داد،
خودم خواستم ببینمش تا رو در رو درباره ی مسائل روزمره صحبت کنیم ..
.
بابت سکوتش خون دل خوردم تا متوجه شدم ابراز احساسات آدم ها شبیه هم نیستند ..
اظهار دلتنگی کردن ها همه مانند هم نیستند ..
خون دل خوردم تا دریافتم،
برای درک نیازها و خواسته های آدم ها درگیر واژه هایشان نباید شد ..
زیرا واژه ها به راحتی تغییر می کنند ..
برای درک احساس آدم ها باید فقط به چشم هایشان نگاه کرد
که هزار حرف نگفته درونشان پیداست ..
#مریناز_زند
- ۲.۴k
- ۳۰ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط