خانواده سیاه پارت

خانواده سیاه 🖤 ( پارت ۱۸ )


املی دستش روی سینش گذاشت و نگاه کرد ( خونی بود )
املی : چ‍ ... چیکار کردی ؟ ( با ترس )
الین : املی ! 😰
آنا : وای نه ... 🫢
الی : آبجی 😭
خانوم : چه اتفاقی افتاده ؟
آقا : وای باور نمیشه !
روکی به خانومه و آقاهه اشاره می‌کنه : گمشین از اینجا ...
املی به دستش نگاه می‌کنه و سعی می‌کنه صاف بایسه ... 💫
الین می‌ره و املی رو میگیره !
آنا هم میاد کمک 😵
املی : آخ ... دردم اومد ... 😖
روکی می‌ره سمت املی و الین و آنا ...
روکی : ازش دور شین... 😠
آنا : عمرا ... 😠
الین : هیچوقت 😠
روکی می‌ره جلوتر و یه تیر می‌کنه به سمت بالا ! الین و آنا میترسن و املی رو ول میکنند ( از قصد نبوده ) املی میوفته زمین ... 😖
روکی میاد سمت املی خم میشه و دستش رو می‌زاره زیر شانه املی ... 🗿
روکی : راستش تو زیادی احمقی 👿
املی چیزی نمیگه و به روکی نگاه می‌کنه ..... 😖
روکی اگه قول بدی که ....
( قبل از این که ادامه حرفش رو بزنه آنا یه تخته بر میداره میزنه تو سرش سکته می‌کنه .... 😐

ادامه دارد 🩷
دیدگاه ها (۶)

خانواده سیاه 🖤 ( پارت ۱۹ ) از زبان املی ...🩷آه من کجام ... ص...

بزارم ؟

😐😐😐چرا ؟ چرا ... شکمم مثل سگ که نه مثل صگگگگگ درد می‌کنه .....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط