مینگیو، کوکی، اون وو به يه رستوران رفتن، شخصى كه اونجا كا
مینگیو، کوکی، اون وو به يه رستوران رفتن، شخصى كه اونجا كار ميكرده، يه دانشجوى بين المللى ويتنامى بوده كه گفته:
انقدر از ديدنشون شوكه و استرسى شدم كه مدام ازشون پرسيدم تو جونگكوكى؟ تو مينگيو هستى؟ تو اوون وويى؟ اونا هم مدام رد ميكردن اما دست آخر نتونستن نخندن و تأييد كردن.
جونگكوك ازش خواسته كه راز نگه دار باشه و شلوغش نكنه كه مردم بيان دورشون رو بگيرن.
گفته كوكى خيلى بيشتر باهام حرف زده ى مهربون بوده و موقع رفتن گفته ممنون و تعظيم كرده، ازش خواستن به زبون ويتنامى نشونشون بده كه بگن سلام!
خلاصه اين بنده خدا داشته از شدت ذوق سكته ميكرده
انقدر از ديدنشون شوكه و استرسى شدم كه مدام ازشون پرسيدم تو جونگكوكى؟ تو مينگيو هستى؟ تو اوون وويى؟ اونا هم مدام رد ميكردن اما دست آخر نتونستن نخندن و تأييد كردن.
جونگكوك ازش خواسته كه راز نگه دار باشه و شلوغش نكنه كه مردم بيان دورشون رو بگيرن.
گفته كوكى خيلى بيشتر باهام حرف زده ى مهربون بوده و موقع رفتن گفته ممنون و تعظيم كرده، ازش خواستن به زبون ويتنامى نشونشون بده كه بگن سلام!
خلاصه اين بنده خدا داشته از شدت ذوق سكته ميكرده
۱.۳k
۰۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.