p129
p129
تارا-انتخاب لباس عروس واقعا سخت بود
کل مدل های اینستارو زیر رو کردم امروزم هم تقریبا دوسه تا پاساژ و گشتم ول یخب اونی که میخوام و ندیدم فکرکنم لخت برم بهتره
چون یاخیلی مذهبی و پوشیده هستن یاخیلی باز
یاخیلی زشت و ساده
نیازمند یه مدل خاص و متفاوت بودم
نیکا-تاراهنوز به نتیجه نرسیدید
تارا-واقعا نمیدونم بریم طبقه بالا
ببینیم چیزی هست
علی-اقا نگران خودت نیستی نگران اون بچه باش خوب
اینقد راه میری خسته میشی حالت بد میشه ها
تارا-ای بابا علی کم غر بزن خسته شدی میتونی با پارسا بری من و نیکا میگردیم
علی-پیزی نگفتم که قشنگم
تارا-رفتیم بالا این اخرنی مغازه تو این پاساژ بود
رفتیم تو بوتیک و نگاهی انداختم تا به یکی از لباسا پشمم افتاد واقع متفاوت بود ساده اما خوشگل
علی آقا
علی-جون علی آقا
تارا-این پطوره
نیکا-خیلی قشنگهه
علی-اره قشنگه پروش کن حالا
تارا-اوکی
...
زیپ لباس و بستم و از اتاق پرو اومدم بیرون
واقعا همونی بود که می خواستم
خیلی قشنگ بود
من همین و میخوام
نیکا-موافقم
پارسا-واقعا بت میاد
علی-زبانم بنده آمد همین و بدرار
تارا-حله
لباسامو عوض کردم حالا نوبت تور اسکسسوری برای موهام
انتخاب دسته گل و کفش و اینا بود...(عکس همشون و میزارم)
برای علی هم باید کت و شلوار میگرفتیم
رفتیم مغازه ی همیشگی
بین اینهمه کت و شلوار انتخاب سخت بود
عل یمن نمیدونم خودت یچی انتخاب کن
علی-چه بدونممم
خوببب
سخته
تارا-برو اتاق پرو من برات پندتا میارم مدل بپوش
علی-اوکی
تارا-یه چندتا مدل برداشتم ورفتم سمت اتق و تحویل دادم
علی-یکی یکی مدل ها رو پوشیدم
تارا-بنطرم همون دومی بهتره
نیکا-ارهه
علی-همون دومی پس
تارا-خوب پارسا بیا توعم بیا اینارو بپوش ببینممم
پارسا-بده بببینم تارا این چیه اینو نمیخوام بقیشو بده
تارا-کم حرف بزن برو بپشوشن
علی-برای پارسا هم انتخاب کردیم بد دیگهپکفش و نمیدونم اکسسوری هم خریدم
لباس تاراهم خریدیم
دیگه واقعا وقت شام بود نمیدونم چطوری خسته نشده بودن...
تارا-انتخاب لباس عروس واقعا سخت بود
کل مدل های اینستارو زیر رو کردم امروزم هم تقریبا دوسه تا پاساژ و گشتم ول یخب اونی که میخوام و ندیدم فکرکنم لخت برم بهتره
چون یاخیلی مذهبی و پوشیده هستن یاخیلی باز
یاخیلی زشت و ساده
نیازمند یه مدل خاص و متفاوت بودم
نیکا-تاراهنوز به نتیجه نرسیدید
تارا-واقعا نمیدونم بریم طبقه بالا
ببینیم چیزی هست
علی-اقا نگران خودت نیستی نگران اون بچه باش خوب
اینقد راه میری خسته میشی حالت بد میشه ها
تارا-ای بابا علی کم غر بزن خسته شدی میتونی با پارسا بری من و نیکا میگردیم
علی-پیزی نگفتم که قشنگم
تارا-رفتیم بالا این اخرنی مغازه تو این پاساژ بود
رفتیم تو بوتیک و نگاهی انداختم تا به یکی از لباسا پشمم افتاد واقع متفاوت بود ساده اما خوشگل
علی آقا
علی-جون علی آقا
تارا-این پطوره
نیکا-خیلی قشنگهه
علی-اره قشنگه پروش کن حالا
تارا-اوکی
...
زیپ لباس و بستم و از اتاق پرو اومدم بیرون
واقعا همونی بود که می خواستم
خیلی قشنگ بود
من همین و میخوام
نیکا-موافقم
پارسا-واقعا بت میاد
علی-زبانم بنده آمد همین و بدرار
تارا-حله
لباسامو عوض کردم حالا نوبت تور اسکسسوری برای موهام
انتخاب دسته گل و کفش و اینا بود...(عکس همشون و میزارم)
برای علی هم باید کت و شلوار میگرفتیم
رفتیم مغازه ی همیشگی
بین اینهمه کت و شلوار انتخاب سخت بود
عل یمن نمیدونم خودت یچی انتخاب کن
علی-چه بدونممم
خوببب
سخته
تارا-برو اتاق پرو من برات پندتا میارم مدل بپوش
علی-اوکی
تارا-یه چندتا مدل برداشتم ورفتم سمت اتق و تحویل دادم
علی-یکی یکی مدل ها رو پوشیدم
تارا-بنطرم همون دومی بهتره
نیکا-ارهه
علی-همون دومی پس
تارا-خوب پارسا بیا توعم بیا اینارو بپوش ببینممم
پارسا-بده بببینم تارا این چیه اینو نمیخوام بقیشو بده
تارا-کم حرف بزن برو بپشوشن
علی-برای پارسا هم انتخاب کردیم بد دیگهپکفش و نمیدونم اکسسوری هم خریدم
لباس تاراهم خریدیم
دیگه واقعا وقت شام بود نمیدونم چطوری خسته نشده بودن...
۲.۰k
۰۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.