وقتی به جهل جوانی بانگ بر مادر زدم دل آزرده به کنجی نشست

وقتی به جهل جوانی بانگ بر مادر زدم، دل آزرده به کنجی نشست و گریان همی‌گفت: مگر خردی فراموش کردی که درشتی میکنی؟
❣مادر ❣مرا ببخش 🙏🙏🙏
دیدگاه ها (۰)

با من بمان و سایهٔ مهر از سرم مگیرمن زنده‌ام به مهر تو ای مه...

چه خوش گفت زالى به فرزند خویش🔸️چو دیدش پلنگ افکن و پیل تن🔸️گ...

✔بباز بیا بیرون... !!!🔸️🔸️🔸️

🌿 پست‌های ویژه 🌿✨ فصل اول — بخش ۱۱: نور امید در دل تاریکی ✨خ...

عشق آمد و زبان دلم ، آه و ناله شدبا چشمهای مِی زده ات هم پیا...

🌿  شکرگزاری شبانهخدایا، شکر برای امروز...برای نفس‌هایی که بی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط