خوشه های امید
خوشه های امید
از شاخه های درختِ قلبم
آویزان بودند
و خورشیدِ ارزوهایم
بر فراز ذهنم
چون نگینی درخشان،
میدرخشید..
و ان روزها من چه شاداب
چه ارام
و چه خوش گمان بودم..
ناگهان روزی صاعقه ای از راه رسید..، و
خوشه های امید را
در قلب من سوزاند..
از ان روز به بعد
دگر هرگز
خورشید ارزوهایم طلوع نکرد..
و حال
من
چه مسکوتم !..
...
میدانی؟شاید
اشتباه از من بود
که گمان میکردم
آرامشِ آن روزهایم
ابدی ست..
از شاخه های درختِ قلبم
آویزان بودند
و خورشیدِ ارزوهایم
بر فراز ذهنم
چون نگینی درخشان،
میدرخشید..
و ان روزها من چه شاداب
چه ارام
و چه خوش گمان بودم..
ناگهان روزی صاعقه ای از راه رسید..، و
خوشه های امید را
در قلب من سوزاند..
از ان روز به بعد
دگر هرگز
خورشید ارزوهایم طلوع نکرد..
و حال
من
چه مسکوتم !..
...
میدانی؟شاید
اشتباه از من بود
که گمان میکردم
آرامشِ آن روزهایم
ابدی ست..
۹۰۸
۱۵ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.