برای آخرین نفس بخون ترانه ای.....
برای آخرین #نفس بخون ترانه ای.....
هیچ کس جز یک فرزند جانباز شیمیایی نمیتواند آخرین قدم را با تمام وجودش درک کند.وقتی خس خسهای شبانه ی سینه ی پدر سکوت مبهم شب را میشکند،التیام بخش دقیقه های پر از التهاب نوایی است که عاشقانه های یک جانباز را به رخ میکشد...
وقتی به این صدا گوش میسپاری نمیتوانی منکر نم اشکی شوی،که نا خودآگاه به خودش اجازه برزو میدهد....
هرچقدر هم که انگشتانت را به هم فشار دهی،از فشاری که بر روحت تحمیل شده کاسته نمیشود...
این آهنگ همدم لحظه های پر از اضطراب یک فرزند جانباز است.فرزندی که گاهی برای به تصویر کشیدن:نحن صامدون حتی آخر نفس،لبخند میزند به سرفه های ناگاه پدرش...
سرفه هایی که همیشه خوف گلی شدنش را دارد....
در همهمه ی هجوم اسپری های تنفسی و کپسول های اکسیژن خودش را در اتاقش لابه لای دل نوشته هایش گم میکند...گم میکند به این امید که شاید صدای سرفه ها هم گم شود...
پدری که سالها قید گوش دادن هرآهنگی را زده این روزها آخرین قدم برایش زیبا جلوه میکند...
فرزند جانباز شیمیایی که باشی با تمام وجود درک میکنی برای آخرین نفس خواندن یعنی چه؟!!!..
همیشه کابوس شبهایمان همین آخرین نفس است....
شبها خوابیدن با خوف نبودن پدر در صبح فردا....
به گمانم صبح آنروز آسمان خونین باشد شاید هم نه آبی اسمانی باشد صاف و ........
در این روزها باید گاهی به هر بهانه ای بگذری از تمام وجودت ....پ.د.ر تمام وجود یک دختر است...و من چه سخت باید از تو عبور کنم .....تو که تمام وجوده من هستی....
نفس که تنگ میشود ...بریده بریده....روح از بدن ما...
آن لحظه لحظه ایست که فقط یک لبخند را طلب میکنی.لبخندی که خود رنجنامه ای مفصل است از تمام این سالهایت.....
این روزها حتی اگر قسمت دهم به یاد روزهای خوبمان گمانم نمیمانی،بیم از دست دادن تو بدجوری دلم رامیسوزاند..
نفس هایت که بریده بریده میشود دنیا برایم زیباتر میشود،آخر میدانی عاشقانه ای که رقم میزنی جذاب تر میشود...
این روزها خودم را لا به لای دلنوشته هایم گم میکنم .....
شاید سرفه هایت گم شود در میان هجوم کپسول های اکسیژن و اسپریهای تنفسی....آخرین قدم را گوش میدهم منکر نم اشکی که از گوشه ی چشمانم جاریست نمیشوم....صدای سرفه هایت تمام خانه را پر کرده....
#برای_بار_آخرم_شده_فقط_بخند #بهنامِ_پدر
هیچ کس جز یک فرزند جانباز شیمیایی نمیتواند آخرین قدم را با تمام وجودش درک کند.وقتی خس خسهای شبانه ی سینه ی پدر سکوت مبهم شب را میشکند،التیام بخش دقیقه های پر از التهاب نوایی است که عاشقانه های یک جانباز را به رخ میکشد...
وقتی به این صدا گوش میسپاری نمیتوانی منکر نم اشکی شوی،که نا خودآگاه به خودش اجازه برزو میدهد....
هرچقدر هم که انگشتانت را به هم فشار دهی،از فشاری که بر روحت تحمیل شده کاسته نمیشود...
این آهنگ همدم لحظه های پر از اضطراب یک فرزند جانباز است.فرزندی که گاهی برای به تصویر کشیدن:نحن صامدون حتی آخر نفس،لبخند میزند به سرفه های ناگاه پدرش...
سرفه هایی که همیشه خوف گلی شدنش را دارد....
در همهمه ی هجوم اسپری های تنفسی و کپسول های اکسیژن خودش را در اتاقش لابه لای دل نوشته هایش گم میکند...گم میکند به این امید که شاید صدای سرفه ها هم گم شود...
پدری که سالها قید گوش دادن هرآهنگی را زده این روزها آخرین قدم برایش زیبا جلوه میکند...
فرزند جانباز شیمیایی که باشی با تمام وجود درک میکنی برای آخرین نفس خواندن یعنی چه؟!!!..
همیشه کابوس شبهایمان همین آخرین نفس است....
شبها خوابیدن با خوف نبودن پدر در صبح فردا....
به گمانم صبح آنروز آسمان خونین باشد شاید هم نه آبی اسمانی باشد صاف و ........
در این روزها باید گاهی به هر بهانه ای بگذری از تمام وجودت ....پ.د.ر تمام وجود یک دختر است...و من چه سخت باید از تو عبور کنم .....تو که تمام وجوده من هستی....
نفس که تنگ میشود ...بریده بریده....روح از بدن ما...
آن لحظه لحظه ایست که فقط یک لبخند را طلب میکنی.لبخندی که خود رنجنامه ای مفصل است از تمام این سالهایت.....
این روزها حتی اگر قسمت دهم به یاد روزهای خوبمان گمانم نمیمانی،بیم از دست دادن تو بدجوری دلم رامیسوزاند..
نفس هایت که بریده بریده میشود دنیا برایم زیباتر میشود،آخر میدانی عاشقانه ای که رقم میزنی جذاب تر میشود...
این روزها خودم را لا به لای دلنوشته هایم گم میکنم .....
شاید سرفه هایت گم شود در میان هجوم کپسول های اکسیژن و اسپریهای تنفسی....آخرین قدم را گوش میدهم منکر نم اشکی که از گوشه ی چشمانم جاریست نمیشوم....صدای سرفه هایت تمام خانه را پر کرده....
#برای_بار_آخرم_شده_فقط_بخند #بهنامِ_پدر
۹.۶k
۰۹ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.